درس دویست و یکم تا دویست و دهم:
كتبي كه شيعه تأليف كرده است، و تقدّم شيعه در جميع علوم
بسم الله الرّحمن الرّحيم
و به نستعين، و صلّي الله علي سيّدنا محمّد و آلـه الطّاهرين،
ولعنـة الله عـلي أعدائهم أجمعين من الآن إلي قيـام يومالدِّين،
و لا حَـوْلَ وَ لا قُـوَّةَ إلاَّ بـالله العلــيّ العظيـم
تفسير آية ن و القلم و مايسطرون
قال اللهُ الحَكيمُ فِي كِتَابِهِ الكَرِيم:
بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. ن´ وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ. مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ، وَ إنَّ لَكَ لاَجْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ. وَ إنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ. [1]
«ن، و سوگند به قلم و آنچه به سبب قلم (و يا با قلم) مينويسند، كه تو (اي پيغمبر) به واسطة نعمتي كه خدا به تو داده است ديوانه نميباشي؛ و حقّاً و حقيقةً تو داراي پاداش و مزد پيوسته و غير منقطعي هستي؛ و حقّاً و حقيقةً تو بر اخلاق عظيمي استوار ميباشي!»
حضرت استاد مكرّم آيةالله علاّمة طباطبائي- قدس سرّه- در تفسير اين آيه چنين آوردهاند: معني قلم معروف است. و سَطْر با فتحه و پس از آن سكون و چه بسا با دو فتحه استعمال ميشود-همانطور كه در «مفردات» ذكر نموده است- عبارت است از: يك صفّ و رديفي از كتابت؛ و از درختان، صفّي است كاشته شده، و از مردمان، گروهي ايستاده. و سَطَرَ فُلاَ نٌ كَذَا يعني سَطْر به سَطْر نوشت.
خداوند سوگند ياد كرد به قلم و به آنچه با قلم مينويسند. و ظاهر سياق آيه مطلق قلم و مطلق نوشتهاي است كه با قلم مينويسند كه عبارت از مكتوب باشد؛ به علّت آنكه هم خود قلم و هم كتابتي كه به واسطة قلم متحقّق ميگردد از أعظم نعمتهاي إلهيّهاي است كه انسان بدان راه يافته است. كه در ضبط و ثبت حوادث غائب از أنظار و معاني و أسرار پنهان ومُختفي در دلها، تالي تِلو كلام است؛ و به واسطة قلم است كه انسان استحضار مييابد آنچه را كه مرور زمان و يا بُعْد مكان بر روي آن پرده كشيده است.
خداوند سبحانه بر انسان به وسيلة هدايت او به سوي آن دو چيز، و تعليم وي را بدان دو چيز، منّت نهاد؛ و در گفتار خود فرمود: خَلَقَ الاِنْسَانَ، عَلَّمَهُ الْبَيَانَ (سورة رحمن آية 3 و 4):
«خداوند انسان را خلق كرد و بدو بيان را آموخت.»
و دربارة قلم فرمود: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الاِنْسَانَ مَالَمْ يَعْلَمْ (سورة علق آية 4 و 5):
«خداوندي كه با قلم آموخت، به انسان تعليم كرد آنچه را كه نميدانست.»
بنابراين قسم خوردن خداوند به قلم و به آنچه به وسيلة قلم مينويسند، قسم خوردن اوست به نعمت. و حقّاً خداوند در كلام خود به بسياري از مخلوقات خود از جهت آنـكه رحمت و نعمتند سـوگند يـاد نمـوده است، مـانند آسمـان و زمين، و خورشيد و ماه، و شب و روز، الي غيرذلك حتّي به انجير و زيتون.
بعضي گفتهاند: مراد از لفظ «ما» در گفتارش: وَ مَا يَسْطُرُونَ مصدريّه است و عليهذا مراد از آن كتابت است.
و بعضي گفتهاند: مراد از قلم، قلم اعلي است كه در حديث وارد است كه: آن اوّل مخلوقي است كه خداوند آفريده است. و مراد از مَا يَسْطُرُونَ آن نوشتهاي است كه فرشتگان حَفَظه و كرام كاتبون مينويسند.
و أيضاً احتمال داده شده است كه: صيغة جمع در يَسْطُرُونَ براي تعظيم باشد نه براي تكثير و معني زيادي. و اين توهّم، توهّم سست و ضعيفي است. و أيضاً احتمال داده شده است كه: مراد از آن چيزي كه در آن مينويسند لَوْح مَحْفوظ باشد. و أيضاً احتمال داده شده است كه: مراد از قلم و از مسطورات با آن، اصحاب قلم و مسطوراتشان باشد. اينها همه احتمالات واهيه و بيبنيادي است.
(اين سوگندها را خدا ياد نموده است تا برساند كه:) مَا أنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ. و اين جمله معنائي است كه سوگند بر آن وارد گرديده است، و خطاب هم به پيامبر صلی الله علیه و آله ميباشد: و باء در لفظ بنعمة يا سببيّه است يا مصاحبه. يعني تو به سبب نعمتي-و يا با نعمتي- كه خداوند پروردگارت بر تو ارزاني داشته است، مجنون و ديوانه نيستي!
و سياق آيه مويّد اين معني است كه: مراد از نعمت، نعمت نبوّت است. چرا كه دليل نبوّت از پيغمبر خدا هرگونه اختلال عقلي را برميدارد تا آنكه هدايت إلهيّهاي كه لازمة نظام حيات انسانيّت است، درست آيد.
و عليهذا اين آيه ردّ مينمايد جنوني را كه به پيغمبر نسبت دادند به طوري كه در آخر سوره از ايشان حكايت شده است: وَيَقُولُونَ إنَّهُ لَمَجْنُونٌ. «و مشركين قريش ميگويند: حقّاً و واقعاً او ديوانه است.»
قوله تعالي: وَ إنَّ لَكَ لاَ جْراً غَيْرَ مَمْنُونٍ «از براي تو مزدي لاينقطع ميباشد»: كلمة مَمْنُون از مَنّ است به معني قطع؛ و از اين قبيل است آنچه گفتهاند: مَنَّهُ السَّيْرُ مَنًّا إذَا قَطَعَهُ وَ أضْعَفَهُ. «سير و حركت او را ضعيف ساخت و از راه بازداشت.» نه از مِنَّت به معنيِ: در گفتار و كلام، نعمت را بزرگ شمردن و به حساب آوردن.
و مراد از أجْر، أجر رسالت است عندالله سبحانه؛ و در اين عبارت لطيفهاي است براي به دست آوردن دل پيغمبر و دلخوشي و شادي خاطر وي كه در برابر تحمّل رسالت خداوندي أجر غيرمقطوع و مزد هميشگي كه از بين نرود به او داده ميشود.
و مراد از خُلُق در وَ إنَّكَ لَعَلَي خُلُقٍ عَظِيمٍ همان ملكة نفسانيّهاي است كه از آن افعال به سهولت صادر ميگردد و به دو قسمت: فضيلت كه ممدوح است همچون عفّت و شجاعت، و رذيلت كه مذموم است، همچون شَرَه و جُبْن منقسم ميشود؛ وليكن وقتي كه آن را همين طور بدون قيدي اطلاق نمايند از آن حُسن خُلْق فهميده ميگردد...
و در بحث روائي فرمودهاند: در كتاب «معاني الاخبار» با اسناد خود از سُفيان بن سعيد ثَوْري از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام در تفسير حروف مقطّعة قرآن آورده است كه گفت:
و أمّا «ن» نهري است در بهشت. خدا به او گفت: منجمد شو! منجمد شد و به صورت مدادي درآمد (يعني به صورت مركّب) و سپس به قلم گفت: بنويس! پس قلم در لوح محفوظ نوشت تمام حوادث گذشته و آينده را تا روز قيامت. و بنابراين، آن مداد و مركّب از نور است؛ و قلم نيز قلمي از نور است؛ و لَوْح نيز لوحي از نور است.
سُفْيان گفت: من به حضرت عرض كردم: يابن رسول الله! براي من دربارة امر لوح و امر قلم و امر مداد بيان وافي و مشروحي را إفاده فرما! و از آنچه خدا به تو تعليم نموده است مرا تعليم كن!
حضرت فرمود: اي پسر سعيد! اگر تو أهليّت جواب را نداشتي پاسخي به تو نميگفتم! نون فرشتهاي است كه به سوي قلم أدا ميكند و ميرساند؛ و آن نيز فرشتهاي است. و قلم به سوي لوح أدا ميكند؛ و آن نيز فرشتهاي است. و لَوْح به سوي إسرافيل أدا مينمايد، و إسرافيل به سوي ميكائيل، و ميكائيل به سوي جبرائيل أدا ميكند، و جبرائيل به سوي انبياء و رُسُل الهي أدا مينمايد.
راوي حديث كه سُفيان است ميگويد: حضرت در اين حال فرمود: برخيز اي سفيان و برو كه من (از دستگاه حكومت جائره به واسطة نشستن در اينجا) بر تو ايمن نميباشم! [2]
از گفتار حضرت استاد به دست آمد كه: مراد از قلم همة انواع قلم است؛ و مراد از مسطورات همة انواع آنهاست و اختصاصي به قلم خاصّي و نوشتة بخصوصي ندارد.
و چون ميدانيم: اوَّلاً قلم و نوشته، مورد قَسَم پروردگار قرار گرفته است، و ثانياً مُقْسَمٌ عَلَيْه و چيزي كه قسم براي تحكيم و ايفاء استواري و ثبات آن ميباشد، استقامت عقل و نعمت نبوّت پيامبر اكرم، و پاداش لايزالي و ابدي او، و خُلق عظيم و اخلاق بزرگ و سترگ اوست، فلهذا مورد قَسَم كه قلم و نوشته است هر گونه كه باشد و به هر صورت و كيفيّتي كه تحقّق پذيرد، داراي اهميّتي عظيم و قدر و قيمتي جليل و خطير ميباشد. چرا كه خداوند بدين دو امر مهمّ ميخواهد اثبات مقامات و درجات و فيض ازلي و ابدي و سَرمدي را به پيغمبرش بفرمايد. و عليهذا قلم و نوشتار به طور اطلاق در اين آيه مورد اهميّت فراوان و اعتناي ذات أقدس حقّ متعال قرار گرفته است.
به واسطة قلم و كتابت است كه اينهمه علوم در دسترس ماست و اگر احياناً قلمي نبود و نوشتهاي در عالم وجود صورت تحقّق به خود نميگرفت اين عالم فعلي ما در پهناي ظلمت و جهل و كوري باطني گرفتار، و در امواج دلهره آميز لُجّههاي غامره و گردابهاي ژرف درياي تاريكي غوطه ور بود.
با دقّت تمام، علوم فعلي ما را كه در ذخائر كتابهاي جهان و كتابخانههاي عالم با قلم نوشته شده است اگر حساب كنيم، و وجود و عدّم هر يك را جدا جدا بسنجيم، اين موهبت عظيم بر ما مشهود خواهد شد. والحَمْدُلِلّهِ وَحْدَه كه چنين پروردگاري انسان را بيافريد، و وي را به نيروي علم به وسيلة قلم و كتابت بياراست، و علوم معنوي را با كتب آسماني و قرآن مجيد و نهجالبلاغة و صحيفة سجّاديّه وكتب فقهي و تفسيري و حِكَمي و عرفاني و با علوم طبيعي كه در راه و مقدمة كمال واقعند، و همة اينها به سبب قلم و كتابت صورت گرفته است، در راه مسير كمال او قرار داد تا وي را از أسْفَلُ السِّافِلين آورد و به مقام الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ أجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ[3] ارتقاء بخشيد، فَشُكْراً لَهُ ثُمَّ شُكْراً.
در بحث سابق دانستيم كه: أوّلين كتابي كه در اسلام نوشته شد، عبارت بود از مُصْحَف امير المومنين علي بن ابيطالب- عليه أفضل صلوات الله و ملئكته المقرّبين و أنبيائه المرسلين ـ . اين مُصْحَف تامّ و تمامي بود كه واجد جهات نزول، و شأن ورود آيات، و ترتيب سور و آيات طبق نزول، و بيان ناسخ و منسوخ و مطلق و مقيّد، و بيان محكمات و متشابهات، و تأويل و تفسير و غيرذلك از جهات عديده بود. اين مصحف همان قرآني است كه ابنسيرين دربارة آن ميگويد: اگر تو بدان دسترسي يابي در آن علمي را خواهي يافت! و نام آن در تواريخ و احاديث و تفاسير عبارت است از: مُصْحَف علي، صَحيفة عَلي، الْجَامِعَة، كِتَاب عَلي، صحيفة عَتِيقَه.
فقيه أهل بيت آيةالله حاجآقا حسين طباطبائي بروجردي رضی الله عنه در كتاب نفيس و ارزشمند «جامع أحاديث الشّيعة في أحكام الشّريعة» در مقدّمة بديع و ذيقيمت آن كه به قلم مبارك خود إملاء فرمودهاند، در ضمن بيان احاديثي در علوم اهل بيت و رواياتي در شأن ايشان، از جمله فرمودهاند: از جملة ادلّة آنكه أئمّة طاهرين-عليهم الصّلوة و السّلام- عالم به احكام ميباشند، و از طرق خاصّه و عامّه بر اين مهمّ روايات و دلائلي است آن است كه: حديث آنان حديث رسول اكرم صلی الله علیه و آله است و در نزد آنهاست صحيفة جامعه كه به إملاء رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط علي علیه السّلام است. [4]
مرحوم مجلسي رضی الله عنه (جدّ اعلاي امّي ما از طرف مادرِ پدر) در كتاب «بحارالانوار» به طور تفصيل روايات واردة در اين باب را ذكر نموده است و احياناً بعضي از مواضع را با بيان و شرح خود روشن و مبيّن فرموده است. وي چنانكه از مطاوي كلماتش ظاهر است در خانة أهل بيت علاوه بر جامعه كتابهاي ديگر به عنوان كتاب جَفْر و مُصْحَف فاطمه و كتاب مسائل ديات (كه به ذوابة شمشير اميرالمومنين علیه السّلام آويزان بود) و لوح فاطمه را ذكر نموده است. و ما در اينجا به حول و قوّهخداوند متعال به بيان و شرح هر يك از آنها ميپردازيم:
بازگشت به فهرست
روايات در خصوصيت كتاب جامعه
1- جامِعَه
دربارة اين كتاب و كيفيّت نگارش آن و محتويات آن روايات كثيري وارد است. تنها در بيست و دو روايت كه در «بحار» ذكر نموده است طول آن را به هفتاد ذراع[5] معيّن نموده است؛ غير از آنهائي كه در آنها خصوصيّات جامعه مذكور شده است ولي عبارت هفتاد ذراع در آنها نيست. اين روايات را از كتب معتبرهاي همچون «اختصاص» و «ارشاد» و «احتجاج» و «أمالي» و بالاخصّ از كتاب «بصائرالدّرجات» نقل نموده است. از جمله ميفرمايد: در «إرشاد» مُفيد و «احتجاج» شيخ طَبَرْسي وارد است كه: بسياري از اوقات حضرت صادق علیه السّلام ميفرمود:
عِلْمُنَا غَابِرٌ، وَ مَزْبُورٌ، وَ نَكْتٌ فِي الْقُلُوبِ، وَ نَقْرٌ فِي الاسْمَاعِ، وَ إنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ الاَحْمَرَ وَ الْجَفْرَ الابْيَضَ، وَ مُصْحَفَ فَاطِمَةَ علیها سلام ، وَ عِنْدَنَا الْجَامِعَةُ فِيهَا جَمِيعُ مَا تَحْتَاجُ النَّاسُ إلَيْهِ.
«علم ما چند گونه است: علم به وقايع آتيه، و علم به وقايع گذشته، و إلهام بر دلهايمان، و به صدا درآمدن در گوشهايمان (پس سخن و گفتگويمان با ملائكه طوري است كه كلامشان را ميشنويم و خودشان را نميبينيم). و نزد ما جَفْر قرمز (كه در آن أسلحه رسول خدا صلی الله علیه و آله است) و جَفْر سپيد (كه در آن تورات موسي و انجيل عيسي و زبور داود و كتابهاي آسماني است كه خداوند قبل از اينها به پيامبران نازل نموده است) و مُصْحَف فاطمه علیها سلام ميباشد. ونزد ما جامعه است كه در آن همة چيزهائي است كه مردم بدان احتياج دارند.»
و چون از آنحضرت از تفسير اين كلام سوال شد، پاسخ وي به عين همين عباراتي بود كه ما در ترجمه آورديم. سپس فرمود: وَ أمَّا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیها سلام فَفِيهِ مَا يَكُونُ مِنْ حَادِثٍ وَ أسْمَاءُ مَنْ يَمْلِكُ إلَي أنْ تَقُومَ السَّاعَةُ.
وَ أمَّا الْجَامِعَةُ فَهُوَ كِتَابٌ طُولُهُ سَبْعُونَ ذِرَاعاً إمْلاَ ءُ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله مِنْ فَلْقِ فِيهِ وَ خَطُّ عَلِيِّ بْنِ أبِيطَالِبٍ علیه السّلام بِيَدِهِ، فِيهِ وَ اللهِ جَمِيعُ مَا تَحْتَاجُ إلَيْهِ النَّاسُ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ حَتَّي أنَّ فِيهِ أرْشَ الْخَدْشِ وَ الْجَلْدَةِ وَ نِصْفِ الْجَلْدَةِ. [6]
« و أمّا مصحف فاطمه، در آن بيان حوادث و اسامي كساني است كه تا روز قيامت بر مردم سلطنت مينمايند. و امَّا جامعه: كتابي است كه طول آن هفتاد ذراع است به إملاء و انشاء رسول الله كه از لبهاي مبارك دهانش صادر شده و به خطّ عليّ بن ابيطالب علیه السّلام ميباشد. و در آن سوگند به خدا كه جميع احتياجات مردم تا روز رستاخيز بيان شده است حتّي در آن دية خراش وارد بر پوست بدن و دية يك تازيانه زدن، و يا نصف تازيانه بيان شده است.»
و در «بصائر الدّرجات» از محمد بن عبدالحميد از يونس بن يعقوب از منصور بن حازم از ابي عبدالله علیه السّلام وارد است كه او گفت: من به حضرت عرض كردم: مردم ميگويند: در نزد شما صحيفهاي است كه درازايش هفتاد ذراع است، و در آن جميع آنچه مردم بدان نياز دارند موجود است، وَ إنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ. «و حقّاً و حقيقةً اين است علم.»
حضرت فرمود: لَيْسَ هَذَا هُوَ الْعِلْمَ، إنَّمَا هُوَ أثَرٌ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله إنَّ الْعِلْمَ الَّذِي يَحْدُثُ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ. [7]
«اين علم نيست، اين أثري است كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله رسيده است. علم واقعي و حقيقي آن علمي است كه در هر روز و در هر شب براي ما پيدا ميشود.»
و أيضاً در «بصائرالدّرجات» از ابراهيم بن هاشم، از برقي، از ابن سَنان يا غير او، از بِشر، از حمران بن أعْيَن روايت است كه گفت: به حضرت صادق علیه السّلام گفتم: نزد شما تورات و انجيل و زبور و آنچه در صحيفههاي پيشين است: صحيفههاي ابراهيم و موسي، موجود است؟! گفت: آري!
گفتم: إنَّ هَذَا لَهُوَ الْعِلْمُ اْلاكْبَرُ «تحقيقاً اين علم، علم اكبر است.»
حضرت فرمود: يَا حُمْرَانُ! لَوْ لَمْ يَكُنْ غَيْرُ مَا كَانَ، وَلَكِنْ مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ عِلْمُهُ عِنْدَنَا أعْظَمُ. [8]
«اي حمران! اگر ما علمي غير از آن نداشتيم، آن علم أكبر بود، وليكن علم به آنچه كه در شب و روز حادث ميگردد، براي ما اعظم است.»
بازگشت به فهرست
تفسير علاّمة مجلسي (ره) دربارة علم اعظم امامان
در اينجا مجلسي براي توضيح و تبيين اين روايت، و رفع اشكالي كه أحياناً ممكن است وارد شود بياني دارد. او ميگويد:
بَيَانٌ: معني لَوْ لَمْ يَكُنْ اين است: اگر نبود براي ما غير از آن علمي كه براي سابقين از پيغمبران بود، آن علم مذكور، علم اكبر بود، وليكن آن علمي كه براي ما حادث ميگردد آن علم اكبر است.
آنگاه ميگويد: من ميگويم كه: در اينجا اشكال قويّي موجود است و آن اينكه: از آنجائي كه روايات بسياري دلالت دارند بر آنكه پيغمبر ما صلی الله علیه و آله علم وقايع پيشين و علم وقايع پسين و علم جميع شرايع إلهيّه و احكام را ميدانست و تمام اين علوم را به علي علیه السّلام تعليم فرمود، و علي آن علم را به حَسَن علیه السّلام آموخت و همينطور؛ بنابراين كدام علمي براي آنان بجاي ميماند تا براي ايشان در شب و روز پديدار گردد؟!
و ممكن است از اين اشكال به وجوهي پاسخ داد:
اوَّل: آنچه گفته شده است كه: علم با شنيدن و قرائت كُتُب و حفظ آنها پيدا نميشود؛ زيرا كه اين تقليد است، و حقيقت علم واقعي منحصر است در آنچه از جانب خداوند سبحانه بر قلب مومن روز به روز و ساعت به ساعت إفاضه ميگردد، و با انكشاف آن حقايق، نفس به مرحلة اطمينان برسد و انشراح صدر حاصل گردد، و قلب بدين وسيله نوراني شود.
و حاصل مطلب آنكه: اين علم موجب تقرير و تأكيد وتثبيت معلومات سابقه ميگردد، و موجب مزيد ايمان و يقين و كرامت و شرف، به إفاضة علم بر آن ذوات مقدّسه بدون واسطة پيامبران مرسلين، خواهد شد.
دوم: آنكه بر ايشان إفاضه ميشود تفاصيل حقايقي كه مجملات آنها نزد آنان وجود دارد و اگر چه امكان داشته باشد كه خود آنها آن تفاصيل را به واسطة آنچه از اصول و موادّ نزدشان موجود است استخراج نمايند.
سوم: آنكه بر مسألة بَدَا مبتني باشد. چونكه آنچه را سابقاً دانستهاند در آن احتمال بَدَا و تغيير است امّا چون بديشان الهام شود آن مواردي كه در آن تغيير داده ميشود پس از آنكه بر أنبيا و فرستادگان از حجّتهاي إلهيّه كه پيش از آنها بودهاند كلّيّات و اصول غير منطبق بر بَدَا افاضه گرديده بود، و يا آن مواردي كه تأكيد در آن به عمل آورده شود كه قابل تغيير نميباشد؛ در اين صورت اينگونه علوم، قويترين و شريفترين علوم آنان خواهد بود.
چهارم: كه در نزد من از همة اين وجوه قويتر ميباشد آن است كه بگوئيم: ذوات معصومين علیهم السلام در دو نشأة قبل از حيات بدني، و بعد از وفات دنيوي، به سوي مقامات ربّانيّه در معارف إلهيّة غيرمتناهيه، طبق مدارج كمال عروج مينمايند؛ چرا كه براي عرفان خداي متعال نهايتي نيست، و در درجات قرب او انتهائي تصوّر ندارد. و اين معني از رواياتي مشهود است.
و معلوم است كه: ايشان در ابتداي امر امامتشان اگر علمي را فراگيرند، در آن درجه و مرتبه از عمل درنگ نمينمايند؛ و به سبب ازدياد مقام قرب و طاعات، زيادتيهائي از علم و حكم و ترقّيات در معرفت خدا براي ايشان حاصل ميگردد. و چگونه ممكن است براي آنان ترقّي نباشد در حالي كه اين ترقّيات راجع به ساير مخلوقات با وجود نقص قابليّت و استعدادشان مشهود است؟ و آن ذوات مقدّسه سزاوارتر و مناسبتر ميباشند كه ترقّيات در آنها به وجود آيد.
و شايد اين وجه يكي از وجوه استغفار و توبة آنان در هر روز هفتاد بار و بيشتر بوده باشد؛ زيرا در وقت عروجشان به هر درجة رفيعه از درجات عرفان، ميديدهاند كه: ايشان در مرتبة سابقة از آن در نقصان بودهاند؛ بنابراين از آن نقص استغفار مينمودهاند و به سوي خداي تعالي توبه ميكردند.
اين وجوه مجموع آن احتمالاتي بود كه در حلّ اين مشكل بر دل من وارد شد. و من از خداوند طلب غفران ميكنم از آن گفتار و كردارم كه موجب خشنودي و رضاي او نيست. [9]
أقول: اين وجه بسيار متين است، وليكن مرحوم جدّ، حيات سابقه و لاحقة بر اين عالم را سابق و لاحق زماني پنداشته است؛ و أئمّه علیهم السلام را طبق اين اخبار در معناي أزل و ابدي كه در دو سر طولي دنيا واقعند، داراي مقامات و درجات نامتناهي عرفان قرار داده است؛ با آنكه طبق حركت جوهريّه النَّفْسُ جِسْمَانِيَّةُ الْحُدُوثِ رُوحَانِيَّهُ الْبَقَاء و آيات مباركات ثُمَّ أنْشَأنَاهُ خَلْقاً آخَرَ تمام آن درجات و مقامات در همين نشأة مادّه و عالم طبع حاصل است؛ و ابد و ازل دو سر اين سلسله در معارج و مدارج عرضي هستند نه طولي. و طيّ اين عروج در اين نشأه منافاتي با جسمانيّة الحدوث ندارد. فَشَكَراللهُ سَعْيَه و أجْزَل ثَوَابَهُ.
بازگشت به فهرست
روايات بصائرالدرجات در خصوصيت جامعه
و نيز از «بصائرالدّرجات» از عبدالله بن جعفر از محمّد بن عيسي از إسمعيل بن سَهْل از ابراهيم بن عبدالحميد از سليمان از حضرت صادق علیه السّلام روايت كرده است كه فرمود:
إنَّ فِي صَحِيفَةٍ مِنَ الْحُدُودِ ثُلْثَ جَلْدَةٍ؛ مَنْ تَعَدَّي ذَلِكَ كَانَ عَلَيْهِ حَدُّ جَلْدَةٍ. [10]
«در آن صحيفه و كتاب جامعه بعضي از مقادير حدّ، يك سوّم تازيانه ثبت شده است؛ كه اگر كسي از اين مقدار تجاوز كند بايد خودش يك تازيانه به عنوان پاداش بد خود بخورد.»
و نيز از «بصائرالدّرجات» از حسن بن عليّ بن نعمان از پدرش عليّ بن نُعْمان از بَكربنكَرب روايت است كه گفت: ما در محضر حضرت صادق علیه السّلام بوديم و شنيديم كه ميگفت:
أمَا وَاللهِ إنَّ عِنْدَنَا مَا لاَ نَحْتَاجُ إلَي النَّاسِ، وَ إنَّ النَّاسَ لَيَحْتَاجُونَ إلَيْنَا. إنَّ عِنْدَنَا الصَّحِيفَةَ سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِخَطِّ عَلِيٍّ علیه السّلام وَ إمْلآءِ رَسُولِ اللهِ- صَلَّي اللهُ عَلَيْهِمَا وَ عَلَي أوْلاَ دِهِمَا-، فِيهَا مِنْ كُلِّ حَلاَ لٍ و حَرَامٍ. إنَّكُمْ لَتَأْتُونَنَا فَتَدْخُلُونَ عَلَيْنَا فَنَعْرِفُ خِيَارَكُمْ مِنْ شِرَارِكُمْ. [11]
«قسم به خدا كه در نزد ما چيزي است كه با وجود آن نيازي به مردم نداريم، و مردم نياز به ما دارند. در نزد ما صحيفهاي است كه هفتاد ذراع طول دارد، و به خطّ علي علیه السّلام واملاء رسول خدا- صلّي الله عليهما و علي أولادهما- است، در آن از هر حلالي و هر حرامي سخن به ميان آمده است. شمابه سوي ما ميآئيد و بر ما وارد ميشويد و ما خوبانتان را از بدانتان (به واسطة همان صحيفه) ميشناسيم!»
و در روايت «بصائر» أيضاً وارد است كه آن صحيفه به عرض أديم مثل فَخِذِالْفَالِج است، و در آن تمام نيازمنديهاي مردم وجود دارد و هيچ قضيّهاي نيست مگر آنكه حكمش در آن بيان شده است حتّي أرش خدش.
و مجلسي در بيان آن گفته است: مراد از أديم پوست حيوان است، يا خصوص رنگ قرمز از آن، و يا خصوص دبّاغي شدة از آن. و مراد از فَالِج شتر نر قوي هيكل است كه داراي دو كوهان است و از سِنْد براي جفت گيري ميآورند. [12]
و أيضاً از «بصائرالدّرجات» از يعقوب بن يزيد از ابن أبيعُمَير از ابراهيم بن عبدالحميد و أبي المغرا از حمران بن أعْين از حضرت باقر علیه السّلام روايت ميكند كه أشَارَ إلَي بَيْتٍ كَبِيرٍ وَ قَالَ: يَا حُمْرَانُ! إنَّ فِي هَذَا الْبَيْتِ صَحِيفَةً طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً بِخَطِّ عَلِيٍّ علیه السّلام وَ إمْلا َ ءِ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله . لَوْ وَلِينَا النَّاسَ لَحَكَمْنَا بِمَا أنْزَلَ اللهُ لَمْ نَعْدُ مَا فِي هَذِهِ الصَّحِيفَةِ. [13]
«حضرت اشاره به اطاق بزرگي كرد و گفت: اي حمران! در اين بيت صحيفهاي است كه طولش هفتاد ذراع است به خطّ علي علیه السّلام و املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله . اگر ما بر ولايت امر مردم قرار گيريم حتماً به آنچه خدا نازل نموده است حكم مينمائيم و از آنچه در اين صحيفه ميباشد تجاوز نميكنيم!»
و همچنين از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمّد، از أهوازي از فُضاله از قاسم بن بريد از محمد بن مسلم روايت نموده است كه گفت: حضرت باقر علیه السّلام گفتند:
إنَّ عِنْدَنَا صَحِيفَةً مِنْ كُتُبِ عَلِيٍّ علیه السّلام طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً. فَنَحْنُ نَتَّبِعُ مَا فِيهَا لاَ نَعْدُوهَا.
وَ سَألْتُهُ عَنْ ميرَاثِ الْعِلْمِ مَا بَلَغَ؟! أجَوَامِعُ هُوَ مِنَ الْعِلْمِ أمْ فِيهِ تَفْسِيُر كُلِّ شَيْءٍ مِنْ هَذِهِ الاُمُورِ الَّتِي تَتَكَلَّمُ فِيهِ النَّاسُ مِثْلِ الطَّلاَقِ وَ الْفَرَائضِ؟!
فَقَالَ: إنَّ عَلِيًّا علیه السّلام كَتَبَ الْعِلْمَ كُلَّهُ الْقَضَاءَ وَالْفَرَائضَ. فَلَوْ ظَهَرَ أمْرُنَا لَمْ يَكُنْ شَيْءٌ إلاَّ فِيهِ سُنَّةً نُمْضِيهَا. [14]
«نزد ما صحيفهاي است از كتابهاي علي علیه السّلام كه درازاي آن هفتاد ذراع ميباشد. ما از آنچه در آن ثبت و ضبط است پيروي مينمائيم و از آن تجاوز نمينمائيم.
و من از آن حضرت از ميراث علوم پرسيدم كه مقدارش به كجا منتهي است؟! آيا آن علوم به ارث رسيده جوامعي است كه در آن علم وجود دارد، يا آنكه در آن تفسير هر چيز از اين اموري است كه مردم در آن گفتگو دارند مانند طلاق و مقدار ميراث؟
حضرت فرمود: علي علیه السّلام تمام اقسام علم را نوشت؛ علم قضاء و علم ميراث را، بنابراين اگر امر ولايت ما ظاهر شود در زمان ظهور چيزي نيست مگر آنكه در آن سُنَّتي را به اجرا در ميآوريم.»
و همچنين از «بصائرالدّرجات» از احمد بن محمد از علي بن حَكَم، از علي بن أبي حمزه از أبي بصير از حضرت امام محمد باقر علیه السّلام بدين گونه روايت نموده است كه:
أخْرَجَ إلَيَّ أبُوجَعْفَرٍ علیه السّلام صَحِيفَةً فِيهَا الْحَلاَلُ وَالْحَرَامُ وَ الْفَرَائضُ. قُلْتُ: مَا هَذِهِ؟! قَالَ: هَذِهِ إمْلاءُ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله ، وَ خَطَّهُ عَلِيٌّ علیه السّلام بِيَدِهِ.
قَالَ: قُلْتُ: فَمَا تَبْلَي؟! قَالَ: فَمَا يُبْلِيهَا؟! قُلْتُ: وَ مَا تَدْرُسُ؟! قَالَ: وَ مَا يَدْرُسُهَا؟! قَالَ: هِيَ الْجَامِعَةُ أوْ مِنَ الْجَامِعَةِ. [15]
«حضرت امام محمد باقر علیه السّلام صحيفهاي را براي من بيرون آوردند كه در آن علم حلال و حرام و ميراث بود. گفتم: اين چيست؟! فرمود: اين است املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله و علي علیه السّلام آن را با دست خود نوشته است.
أبوبصير گويد: من گفتم: آيا اين كهنه نميشود؟! فرمود: چه چيز ميتواند آن را كهنه گرداند؟! گفتم: مندرس نميشود و محو و نابود نميگردد؟! فرمود: چه چيز ميتواند آن را از بين ببرد؟! حضرت فرمود: اين است جامعه! يا اين است از جامعه!» [16]
و مجلسي در شرح خود فرموده است: بيانٌ: گفتار آنحضرت: «چه چيز ميتواند آن را كهنه كند؟» يعني با وجودي كه خدا حافظ آن است چه چيز ميتواند آن را كهنه گرداند؟ و يا آنكه دستهاي بسيار بدان نميرسد تا كهنه شود و مندرس گردد و آثارش محو و نابود شود.
و نيز از «بصائرالدّرجات» است با روايت او از محمدبن الحسين، از محمد بن سِنان، از عَمَّار بن مروان، از منخل بن جميل، از جابر بن يزيد، از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام كه گفت: ابو جعفر علیه السّلام به من گفت: إنَّ عِنْدِي لَصَحِيفَةً فِيهَا تِسْعَةَ عَشَرَ صَحِيفَةً قَدْ حَبَاهَا رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله . [17]
«در نزد من صحيفهاي است كه در آن نوزده صحيفه ميباشد، و آن را رسول خدا صلی الله علیه و آله عطا نموده است.»
و نيز از «بصائرالدّرجات» از محمد بن عبدالحميد، از يعقوب بن يونس، از مُعَتِّب روايت است كه گفت: أخْرَجَ إلَيْنَا أبُوعَبْدِاللهِ علیه السّلام صَحِيفَةً عَتِيقَةً مِنْ صُحُفِ عَلِي علیه السّلام فَإذَا فِيهَا مَا نَقُولُ إذَا جَلَسْنَا لِنَتَشَّهَدَ. [18]
«حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام صحيفة عتيقه (قديمي)اي را براي ما بيرون آوردند از صحيفههاي علي علیه السّلام و در آن بود آنچه ما در حال جلوس براي تشهّد ميگوئيم.»
و نيز از «بصائرالدّرجات» از محمّد بن عيسي، از فضاله، از أبان، از ابو شيبه، از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روايت ميكند كه فرمود:
ضَلَّ عِلْمُ ابْنِ شُبْرُمَةَ عِنْدَ الْجَامِعَةِ، إنَّ الْجَامِعَةَ لاَ تَدَعُ لاَحَدٍ كَلاَماً. فِيهَا عِلْمُ الْحَلاَلِ وَالْحَرَامِ. إنَّ أصْحَابَ الْقِيَاسِ طَلَبُوا الْعِلْمَ بِالْقِيَاسِ فَلَمْ يَزِدْهُمْ مِنَ الْحَقِّ إلاَّ بُعْداً؛ وَ إنَّ دِينَ اللهِ لاَ يُصَابُ بِالْقِيَاسِ. [19]
«در برابر كتاب جامعه، علم پسر شبرمه گم شده است. كتاب جامعه براي أحدي جاي سخن باقي نميگذارد. در آن علم حلال و حرام ميباشد. طرفداران عمل به قياس، علم خود را از قياس طلب ميكنند، بنابراين جز دوري از واقع و فتواي صحيح چيزي دستگيرشان نميشود. و حقّاً و حقيقةً دين خدا با قياس به دست نميآيد.»
و نيز از «بصائر الدّرجات» از محمد از حسين بن سعيد از محمد بن ابي عُمَير از محمد بن حكيم از حضرت ابوالحسن موسي بن جعفر علیهما سلام روايت ميكند كه فرمود: إنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ بِالْقِيَاسِ، وَ إنَّ اللهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي لَمْ يَقْبِضْ نَبِيَّهُ حَتَّي أكْمَلَ لَهُ جَمِيعَدِينِهِ فِي حَلا َ لِهِ وَ حَرَامِهِ، فَجَاءَكُمْ بِمَا تَحْتَاجُونَ إلَيْهِ فِي حَيَاتِهِ، وَ تَسْتَغِيثُونَ بِهِ وَ بِأَهْلِ بَيْتِهِ بَعْدَ مَوْتِهِ، وَإنَّهَا مَخْبِيَّةٌ عِنْدَ أهْلِ بَيْتِهِ حَتَّي أنَّ فِيهِ لاَ رْشَ الْخَدْشِ.
ثُمَّ قَالَ: إنَّ أبَا حَنِيفَةَ مِمَّنْ يَقُولُ: قَالَ عَلِيٌّ وَ قُلْتُ أنَا. [20]
«تنها علّت هلاك أقوامي كه پيش از شما بودهاند عمل به قياس بوده است، و خداوند تبارك و تعالي روح پيغمبرش را به سوي خود قبض ننمود تا آنكه تمام دينش را در حلالش و حرامش براي او تكميل نمود. بنابراين آنچه به آن نيازمند بوديد وي در زمان حيات خود براي شما آورد؛ و شما به او و أهل بيت او بعد از مرگش روي ميآوريد؛ و نوشتههاي آن آئين نزد أهل بيت او پنهان گرديده است؛ حتّي در آن نوشته و صحيفه مقدار دية خراش وارد بر پوست بدن مشخّص گرديده است.
سپس فرمود: أبوحنيفه از كساني است كه ميگويد: علي چنان گفت، و من چنين ميگويم.»
باري اين روايات، نمونهاي از روايات كثيرهاي بود كه در جوامع شيعه وارد شده است و دلالت بر وجود جامعه در زمان أميرالمومنين علیه السّلام دارد. و به طور كلّي در اصل تحقّق كتاب جامعه و تدوين آن در زمان حيات رسول أكرم صلی الله علیه و آله و سلّم به إملاء و انشاء آن حضرت و به خطّ و كتابت موليالموالي حضرت أميرالمومنين علیه السّلام نزد شيعه و أهل سنّت جاي ترديد نيست. و بدين جهت آنحضرت را ميتوان اوّلين مدوِّن در اسلام در عصر رسول الله و زير نظر مقام نبوّت به شمار آورد. [21]
بازگشت به فهرست
گفتار آيةالله حسن صدر در تقدم شيعه در تدوين
محقّق عظيم و فقيه خبير عالم عصر أخير سيدحسن صَدْر در كتاب «تأسيس الشّيعة لعلوم الإسلام» ميفرمايد: شيعه اوّلين گروهي بودند كه به جمع آثار و اخبار نبوي و سنّت محمّدي در عصر خلفاء نبيّ مختار-عليه و عليهم الصّلوة والسّلام- پرداختند و در اين امر تقدّم داشتند.
ايشان در امر كتابت و تصنيف به امامشان حضرت اميرالمومنين علیه السّلام اقتدا كردند چون آن حضرت در عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله تصنيف نمود.
شيخ ابوالعبّاس نجاشي در ترجمة محمّد بن عُذافِر ميگويد:[22] به ما خبر داد محمّد ابن جعفر و گفت: به ما خبر داد احمد بن محمّد بن سعيد، از محمّد بن احمد بن حسن، از عَبّاد بن ثابت، از ] أبو مريم [ عبدالغفّار بن قاسم از عذافر صَيرفي كه گفت:
من با حَكَم بن عُيَيْنه ] عُتَيبَه [ نزد ابوجعفر محمّد بن عليّالباقر علیهما سلام بوديم و او شروع كرد از حضرت سوال نمودن- و حضرت پيوسته از او ناخوشايند بودند ] و حضرت به او احترام ميگذاردند [ - پس در مسألهاي با همدگر اختلاف نمودند. در اين حال حضرت ابوجعفر گفتند: يَا بُنَيَّ قُمْ فَأَخْرِجْ كِتَابَ عَلِيٍّ! «اي نور ديده، پسرم برخيز و كتاب علي را بيرون بياور!»
فَأَخْرَجَ كِتَاباً مُدْرَجاً ] مَدْرُوجاً [ عَظِيماً فَفَتَحَهُ وَ جَعَلَ يَنْظُرُ حَتَّي أخْرَجَ الْمَسْألَةَ. فَقَالَ أبُوجَعْفَرٍ: هَذَا خَطُّ عَلِيٍّ ] علیه السّلام [ وَ إمْلا َ ءُ رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله .
«پسر حضرت باقر (ظاهراً حضرت صادق) برخاست و كتاب پيچيده شدة بزرگي را بيرون آورد. و حضرت آن را گشودند و شروع كردند به نظر كردن در آن تا آنكه آن مسأله را بيرون كشيدند. و سپس حضرت امام باقر فرمودند: اين است خطّ علي ] علیه السّلام [ و املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله .»
وَ أقْبَلَ عَلَي الْحَكَمِ وَ قَالَ: يَا أبَا مُحَمَّدٍ! اذْهَبْ أنْتَ وَ سَلمَةُ وَ الْمِقْدَادُ ] أبُوالْمِقْدَامِ [ حَيْثُ شِئْتُمْ يَمِيناً وَ شِمَالاً، فَوَاللهِ لاَتَجِدُونَ الْعِلْمَ أوْثَقَ مِنْهُ عِنْدَ قَوْمٍ كَانَ يَنْزِلُ عَلَيْهِمْ جِبْرائيلُ ] علیه السّلام [ -الحديث . [23]
«و سپس روي به حَكَم نمودند و گفتند: اي أبو محمّد! تو با سَلمه و با مقداد ] أبوالمِقدام [ هر كجا كه ميخواهيد به راست و به چپ گردش كنيد! سوگند به خدا كه علم را موثَّقتر و مطمئنتر از اين كه در خاندان قومي كه جبرائيل بر آنها فرود ميآمده است ميباشد نخواهيد يافت!»
و روايات از اهل بيت دربارة اين كتاب (جامعه) فوق حدّ إحصاء است، بسياري از آنها را محمّد بن حسن صفّار در كتاب «بَصائر الدّرجات» تخريج نموده است.
كتاب «بصائر الدّرجات» از اصول قديمه ميباشد كه در زمان بُخاري صاحب كتاب «صحيح» موجود بوده است و در كشور ايران به طبع رسيده است. [24]
و همچنين در علّت تقدّم شيعه در كتابت حديث، و تأخّر اهل سنّت ذكر ميكند كه: اين فقط منوط به تأسّي شيعه از امامشان اميرالمومنين علیه السّلام بود كه از بدو اسلام نزد پيامبر دست به كتابت زد، و تأسّي عامّه از امامشان عمر بن خطّاب بود كه امّت را از تدوين سنّت منع نمود. او مطلبي تحت عنوان «تنبيه» آورده است:
تنبيهٌ: در كتاب خودم: «نهايةالدّراية في علم دراية الحديث» وجه تأخّر برادران اهل سنّت را در تدوين و جمع حديث ذكر نمودهام. و حاصلش همان است كه ابنصلاح در مقدمه، و مسلم در اول صحيحش، و ابن حَجَر در مقدّمه «فتح الباري» ذكر كردهاند؛ و آن بدين گونه است كه:
پيشينيان و سَلَف در كتابت حديث اختلاف كردهاند؛ جماعتي آن را روانداشتند؛ و از ايشان است عمر بن خطّاب و عبد الله بن مسعود، و ابو سعيد خُدْري با جمعي ديگر از صحابه و تابعين. و جماعتي ديگر مانند اميرالمومنين علي بن ابيطالب و فرزندش حسن و أنَس و عبدالله بن عَمرو بن العاص مباح و جائز دانستند؛ و سپس اهل عصر دوم همگي اتفاق و اجماع بر جواز كتابت و تدوين سنّت نمودند- تا آخر كلامشان در اين موضوع.
بنابراين گفتار، شيعه تقدّم دارند چون همان طور كه دانستي: امامشان آن را مباح ميدانست، و خود تدوين و جمع حديث نمود. شيعه هم به پيروي از وي جمع و تدوين حديث كردند. و اهل سنّت از تدوين حديث عقب افتادند چون عُمَر با جمعي ديگر آن را حرام شمردند.
و عليهذا هر يك از تدوينكنندگان حديث و ترك كنندگان آن مصيبند به اندازة پيروي از امامشان. و خداوند تقدّم شيعه را در اين علم مقدّر كرد همچنانكه تقدّمشان را در تدوين ساير علوم اسلاميّه مقدّر فرمود. فَاغْتَنِمْ. [25]
و عالم خبير و آگاه از برادران اهل سنّت ما در عصر اخير: شيخ محمود أبوريّه مصري در كتاب تحقيقي و مبتكرانة خود به نام «شَيْخُ الْمَضِيرة أبُوهُرَيْره دَوْسي» در تحت عنوان مَارَوَاهُ عَلِيٌّ چنين آورده است:
علي اوّلين كسي است كه اسلام آورد و در دامان پيغمبر پرورش يافت و قبل از بعثت در تحت كنف او زندگي نمود، و بازوانش در دامن وي استحكام يافت، و پيوسته با او بود در سفر و حضر، و أبداً از وي مفارقت ننمود تا پيامبر به رفيق أعلي انتقال پيدا كرد.
و اوست پسر عموي او، و شوهر دختر او: فاطمة الزَّهراء. در تمام غزوات و مشاهد حضور داشت غير از غزوة تبوك، چرا كه رسول خدا او را به جانشيني خود بر شهر مدينه و اهل مدينه نصب فرمود؛
فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللهِ! أتُخَلِّفُنِي فِي النِّسَاءِ وَالصِّبْيَانِ؟!
فَقَالَ رَسُولُ اللهِ: أمَا تَرْضَي أنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَرُونَ مِنْ مُوسَي إلاَّ أنَّهُ لاَ نَبِيَّ بَعْدي.
«و علي به رسول الله گفت: اي رسول خدا! آيا تو مرا در مدينه با زنان و بچگان باقي ميگذاري؟!
رسول خدا فرمود: آيا راضي نيستي كه منزلة تو نسبت به من مانند منزلة هارون با موسي باشد، بجز آنكه پس از من پيامبري نخواهد بود؟!»
اين روايت را شيخين و ابن سَعْد[26] تخريج نمودهاند.
و اگر علي رضی الله عنه كه مردي با فهم و باهوش و با درايت و با حافظه بود و ربيب و دست پروردة پيغمبر بود، هر روز از آنحضرت فقط يك حديث ميشنيد ـ در حالي كه ميدانيم با پيامبر بيش از ثُلْثِ قرن با موفّقيّت و رُشد گذرانيد ـ، تحقيقاً مقدار رواياتي كه بايد روايت كند از دوازده هزار حديث بيشتر ميشد.
اين در صورتي است كه هر روز فقط يك روايت حديث نمايد، پس بر خاطر تو چه خواهد گذشت اگر وي تمام احاديثي را كه از پيامبر شنيده است روايت نموده باشد؟!
و از براي علي حقّ در روايت كردن بود، و احدي را توان آن نيست كه در اين موضوع مجادله نمايد؛ و البته نبايد فراموش كني كه معذلك كلّه علي اهل خواندن و نوشتن هم بود و قرآن را نيز حفظ مينمود.
و اين امامي كه احدي از صحابه را در علم ياراي مشابهت با او نبود (ببينيد كار به كجا كشيده است كه) به روايت سيوطي فقط 589 حديث به او اسناد دادهاند. و ابنحَزْم ميگويد: حديث صحيح از او روايت نشده است مگر پنجاه حديث؛ و بُخاري و مسلم از او روايت نكردهاند مگر بيست حديث. [27]
بازگشت به فهرست
خصوصيّات كتاب جفر
2- جَفْر
از جمله كتابهاي مسلّمه كه به خط مبارك حضرت اميرالمومنين علیه السّلام و به املاء رسول اكرم صلی الله علیه و آله بوده است، صحيفه يا كتاب جَفْر ميباشد كه از حوادث واقعه بعد از ارتحال رسول الله سخن در آن به ميان آمده است.
سَنَدالمحدّثين در عصر اخير مرحوم حاج شيخ عباس قمّي- رضی الله عنه - در كتاب ارزشمند خود: «سفينة البحار» آورده است كه: آن صحيفهاي بوده است به خط اميرالمومنين علیه السّلام و املاء رسول الله صلی الله علیه و آله كه در آن بيان تمام وقايع پس از رحلت حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله آمده است، و اينكه چگونه حسين علیه السّلام كشته ميگردد، و چه كسي او را ميكشد، و چه كسي او را نصرت ميكند، و چه كسي با او به شهادت ميرسد، و چگونه فاطمه علیها سلام و حسن علیه السّلام به شهادت ميرسند. و در آن، مقتل حسين علیه السّلام است و آنچه بر اميرالمومنين علیه السّلام جاري ميشود، و وقايع ماكان و مايكون تا روز بازپسين.
اين صحيفه نزد اميرالمومنين علیه السّلام بود، و ابن عبّاس آن را در ذيقار نزد وي ديده است و به آن حضرت گفته است: بخوان براي من اين صحيفه را! پس أميرالمؤمنين علیه السّلام آن را براي او قرائت نمود، و چون به داستان مقتل حسين علیه السّلام رسيد و كسي كه وي را به قتل ميرساند، حضرت به شدّت گريست و سپس صحيفه را درهم پيچيد. (اين مطلب در مجلّد هشتم از «بحارالانوار» كمپاني، ب 2 ص 16 وارد است.)
محدّث قمّي ميفرمايد: أقُولُ: ظاهراً اشاره به اين صحيفه نموده است ابنعبّاس در هنگامي كه به واسطة عدم ياري و نصرت امام حسين علیه السّلام مورد مواخذه واقع شد، آنجا كه گفت: إنَّ أصْحَابَ الْحُسَيْنِ لَمْ يَنْقُصُوا رَجُلاً وَ لَمْ يَزِيدُوا؛ نَعْرِفُهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ مِنْ قَبْلِ شُهُودِهِمْ!
«اصحاب امام حسين يك نفر در ميانشان كم و زياد نميشود. ما آنها را به اساميشان پيش از شهادتشان ميشناسيم.»
و محمّد بن حنفيّه گفت: وَ إنَّ أسْمَاءَ أصْحَابِهِ عِنْدَنَا لَمَكْتُوبُونَ بِأَسْمَائِهِمْ وَ أسْمَاءِ آبَائِهِمْ.
«أسامي أصحاب امام حسين عليه السّلام نزد ما نوشته شدهاند به اسمهاي خودشان و اسمهاي پدرانشان.»
و ظاهراً اين صحيفه همان ديواني است كه بار شتري بود كه با امام حسن علیه السّلام بود و هرجا ميرفت با خود ميبرد و از آن جدا نميشد. و بيان اين صحيفه در مادّة حَذَفَ گذشت
روايات وارده دربارة جفر
مجلسي- رضی الله عنه - در «بحارالانوار» جميع احاديثي را كه در باب علم جَفْر وارد شده است گرد آورده است. بعضي از آنها ظهور دارند در اينكه: مراد از اين علم، علم به احكام و شرايع است؛ و آن را جَفر گويند به سبب آنكه روي پوست گوسفند نوشته شده است. و بعضي از آنها ظهور دارند در اينكه: مراد از اين علم اطّلاع بر حوادث ايّام و مَغيبات است كه از روي حساب مشخّص ميگردد. و ما در اينجا به طور انتخاب شش روايت از دستة اوّل، و شش روايت از دستة دوّم را ذكر مينمائيم و پس از آن در محصّل و مُفاد آنها به بحث ميپردازيم. امّا دستة اوّل:
اوّل از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمّد از علي بن حَكَم، از حسين بن أبيالعَلا روايت ميكند كه گفت: شنيدم از حضرت صادق علیه السّلام كه ميگفت:
إنَّ عِنْدِيَ الْجَفْرَ الابْيَضَ. قَالَ: قُلْنَا: وَ أيُّ شَيْءٍ فِيهِ؟!
قَالَ: فَقَالَ لِي: زَبُورُ دَاوُدَ وَ تَوْرَاةُ مُوسَي وَ إنْجِيلُ عِيسَي وَ صُحُفُ إبْرَاهِيمَ وَالْحَلاَلُ وَالْحَرامُ؛ وَ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ، مَا أزْعُمُ أنَّ فِيهِ قُرْآناً، وَ فِيهِ مَايَحْتَاجُ النَّاسُ إلَيْنَا وَ لاَ نَحْتَاجُ إلَي أحَدٍ حَتَّي أنَّ فِيهِ الْجَلْدَةَ وَ نِصْفَ الْجَلْدَةِ وَ ثُلْثَ الْجَلْدَةِ وَ رُبْعَ الْجَلْدَةِ وَ أرْشَ الْخَدْشِ؛ وَ عِنْدِي الْجَفْرُ الاحْمَرُ.
«در نزد من جفر أبيض (سپيد) موجود است. ميگويد: گفتيم: در آن چه چيز است؟! راوي كه ابن أبيالعلاست ميگويد: سپس حضرت به من گفت: زبور داود و تورات موسي و انجيل عيسي و صُحُف ابراهيم و حلال و حرام؛ و مُصْحف فاطمه، و من چنان نميدانم كه در مصحف فاطمه قرآني باشد؛ و در آن است جميع آنچه مردم به ما احتياج دارند، و ما احتياج به أحدي نداريم، تا به جائي كه در آن پاداش عمل زشتي كه به قدر يك تازيانه است و نيم تازيانه و يك سوّم تازيانه و يك چهارم تازيانه، و غرامت خراش پوست بدن موجود است. و در نزد من جفر أحمر (سرخ) موجود است.»
قَالَ: قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ أيُّ شَيْءٍ فِي الْجَفْرِ الاحْمَرِ؟!
قَالَ: السِّلاَحُ وَ ذَلِكَ إنَّهَا يُفْتَحُ لِلدَّمِ، يَفْتَحُهُ صَاحِبُ السَّيْفِ لِلْقَتْلِ.
فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللهِ بْنُأبِي يَعْفُورٍ: أصْلَحَكَ اللهُ فَيَعْرِفُ هَذَا بَنُوالْحَسَنِ؟!
قَالَ: إي وَاللهِ كَمَا يَعْرِفُ اللَيْلَ أنَّهُ لَيْلٌ وَالنَّهَارَ أنَّهُ نَهَارٌ؛ وَلَكِنْ يَحْمِلُهُمُ الْحَسَدُ وَ طَلَبُ الدُّنْيَا؛ وَ لَوْ طَلَبُوا الْحَقَّ لَكَانَ خَيْراً لَهُمْ. [1]
«گفت: گفتم: فدايت شوم در جفر أحمر چه چيز است؟!
فرمود: سلاح، وآن براي خونريزي و جنگ باز ميشود، و صاحب شمشير (صاحبالامر) براي كشتن آن را ميگشايد.
در اين حال عبدالله بن أبي يَعفور گفت: خدا امور تو را به صلاح برساند، آيا اين مطالب را بنيحسن ميدانند؟!
گفت: آري به خدا قسم ميدانند همان طور كه ميدانند: شب شب است و روز روز است، وليكن حَسَد و دنياطلبي بر ايشان غالب شده است؛ و اگر حقّ را ميطلبيدند هر آينه براي آنان بهتر بود.»
دوّم از «بصائرالدّرجات» از ابنيزيد، و محمدبن حسين، از ابنابيعُمَير، از ابناُذَيْنَة، از علي بن سعيد كه گفت: من در نزد حضرت صادق علیه السّلام نشسته بودم، و جمعي ديگر از اصحاب ما نزد او بودند كه مُعَلَّي بن خُنَيْس گفت: فدايت شوم! چقدر به تو از حَسَن بن حسن آزار رسيده است!
و پس از آن طيّار گفت: فدايت شوم وقتي كه من در ميان كوچهها راه ميرفتم ديدم كه: محمد بن عبدالله بن حسن بر روي الاغي سوار است و جماعتي از زيديّه اطراف او هستند، در اين حال به من گفت:
اَيُّهَا الرَّجُلُ إلَيَّ إلَيَّ! فَإنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ صَلَّي صَلاَتَنَا وَ اسْتَقْبَلَ قِبْلَتَنَا وَ أكَلَ ذَبِيحَتَنَا فَذَاكَ الْمُسْلِمُ الَّذيِ لَهُ ذِمَّةُ اللهِ وَ ذِمَّةُ رَسُولِهِ. مَنْ شَاءَ أقَامَ، وَ مَنْ شَاءَ ظَعَنَ!
فَقُلْتُ لَهُ: اتَّقِ اللهَ، وَ لاَ تَغُرَّنَّكَ هَولاءِ الَّذِينَ حَوْلَكَ!
«اي مرد بيا به سوي من! بيا به سوي من! چرا كه رسول خدا صلی الله علیه و آله گفته است: كسي كه نماز ما را بجا بياورد، و به سوي قبلة ما رو بنمايد، و ذبيحة ما را بخورد، او مسلمان است كه براي اوست ذمّة خدا و ذمّة رسول او. هر كس ميخواهد درنگ نمايد، و هر كس ميخواهد حركت كند و برود!
من به او گفتم: تقواي خدا را پيشه گير، و اين كساني كه اطراف تو را گرفتهاند تو را فريب ندهند!»
حضرت صادق علیه السّلام به طيّار گفتند: تو به او چيز دگري نگفتي؟! گفت: نه!
قَالَ: فَهَلاَّ قُلْتَ: إنَّ رَسُولَ اللهِ صلی الله علیه و آله قَالَ ذَلِكَ وَالْمُسْلِمُونَ مُقِرُّونَ له بِالطَّاعَةِ، فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ وَقَعَ الاخْتِلاَفُ انْقَطَعَ ذَلِكَ.
«حضرت گفتند: چرا به او نگفتي: اين سخن را رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت در هنگامي كه مسلمانان همگي سر تسليم در برابر اطاعت وي فرود آورده بودند، امّا چون آنحضرت وفات يافت و در ميان امّت اختلاف پديدار گشت آن پيمان و ذمّه و عهد بريده شد.»
در اين حال محمّد بن عبدالله بن علي[2] گفت: الْعَجَبُ لِعَبْدِاللهِ بْنِ الْحَسَنِ إنَّهُ يَهْزَأُ وَ يَقُولُ: هَذَا فِي جَفْرِكُمُ الَّذِي تَدَّعُونَ؟!
«از عبدالله بن حسن شگفت است كه استهزاء ميكند و ميگويد: آيا اين مطلب در جفر شماست كه مدّعي هستيد؟!»
فَغَضِبَ أبُوعَبْدِاللهِ علیه السّلام فَقَالَ: الْعَجَبُ لِعَبْدِاللهِ بْنِ الْحَسَنِ يَقُولُ: لَيْسَ فِينَا إمَامُ صِدقٍ. مَا هُوَ بِإمَامٍ وَ لاَ كَانَ أبُوهُ إمَاماً. يَزْعُمُ أنَّ عَلِيَّ بْنَ أبِي طَالِبٍ علیه السّلام لَمْ يَكُنْ إمَاماً؟ وَ يُرَدِّدُ ذَلِكَ.
وَ أمَّا قَوْلُهُ فِي الْجَفْرِ فَإنَّمَا هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَذْبُوحٍ كَالْجِرَابِ، فِيهِ كُتُبٌ وَ عِلْمُ مَا يَحْتَاجُ النَّاسُ إلَيْهِ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ مِنْ حَلاَلٍ وَ حَرَامٍ، إمْلاَءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام بِيَدِهِ. وَفِيهِ مُصْحَفُ فَاطِمَةَ علیها سلام مَا فِيهِ آيَةٌ مِنَ الْقُرْآنِ. وَإنَّ عِنْدِي خَاتَمَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ دِرْعَهُ وَ سَيْفَهُ وَ لِوَاءَهُ، وَ عِنْدِي الْجَفْرُ عَلَي رَغْمِ أنْفِ مَنْ زَعَمَ. [3]
«در اين حال حضرت صادق علیه السّلام به غضب درآمدند و گفتند: عجب است از عبدالله حسن كه ميگويد: در ميان ما امام صدق وجود ندارد. نه او امام است ونه پدرش امام بود. آيا او ميپندارد كه عليّ بن أبيطالب امام نبود؟ و اين مطلب را تكرار مينمايد؟
و اما گفتار وي دربارة جَفْر، جَفْر پوست گاوي است ذبح شده مانند ظرف پوستي، كه در آن كتابهائي است و علم مايحتاج مردم تا روز قيامت از حلال و حرام كه به املاء رسول اكرم صلی الله علیه و آله و خطّ علي علیه السّلام ميباشد. و در آن مُصْحف فاطمه علیها سلام است كه آيهاي از قرآن در آن نميباشد. و نزد من انگشتري رسول الله و زره و شمشير و لواي اوست. و در نزد من جَفْر است عليرغم كسي كه ميپندارد: ما امام صدق نيستيم.»
سوم از «بصائر الدّرجات» از ابن هاشم، از يحيي بن ابي عمران، از يونس، از مردي، از سليمان بن خالد روايت است كه گفت: حضرت صادق علیه السّلام گفتند: إنَّ فِي الْجَفْرِ الَّذِي يَذْكُرُونَهُ لَمَا يَسُووُهُمْ، لانَّهُمْ لاَ يَقُولُونَ الْحَقَّ وَالْحَقُّ فِيهِ.
فَلْيُخْرِجُوا قَضَايَا عَلِيٍّ علیه السّلام وَ فَرَائضَهُ إنْ كَانُوا صَادِقِينَ. وَ سَلُوهُمْ عَنِ الْخَالاَتِ وَ الْعَمَّاتِ وَ لْيُخْرِجُوا مُصْحَفَ فَاطِمَةَ علیها سلام فَإنَّ فِيهِ وَصِيَّةَ فَاطِمَةَ علیها سلام أوْ سِلاَحَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله .
إنَّ الله يَقُولُ: ايْتُونِي بِكِتَابٍ مِنْ قَبْلِ هَذَا أوْ أثَارَةٍ مِنْ عِلْمٍ إنْ كُنْتُمْ صَادِقينَ. [4]
«حقّاً در جفري كه نامش را ميبرند مطالبي است كه ايشان را ناراحت ميكند و آزار ميرساند، زيرا كه آنان حقّ را نميگويند در حالي كه حقّ در آن است.
اگر آنها راست ميگويند قضايا و مواريث علي علیه السّلام را بيرون آورند. از ايشان راجع به ارث خالهها و عمهها سوال نمائيد، ايشان مصحف فاطمه علیها سلام را بيرون آورند، چرا كه در آن وصيّت فاطمه علیها سلام موجود است، يا اسلحة رسول خدا صلی الله علیه و آله .
خداوند ميفرمايد:شمابراي اثباتمدّعاي خود يا كتابي قبل از اين بياوريد و يا اثري ازعلم كه نشاندهنده و گواهشماباشد،اگر اينطور هستيدكهاز راستگويان ميباشيد!»
چهارم از «بصائر الدّرجات» از محمّد بن احمد، از ابنمعروف، از ابوالقاسم كوفي، از بعض اصحابش روايت است كه گفت: ذَكَرَ وُلْدُ الْحَسَنِ الْجَفْرَ فَقَالُوا: مَا هَذَا بِشَيْءٍ. فَذُكِرَ ذَلِكَ لابِيعَبْدِاللهِ علیه السّلام فَقَالَ: نَعَمْ هُمَا إهَابَانِ: إهَابُ مَاعِزٍ وَاهَابُ ضَأنٍ مَمْلُوَّانِ كُتُباً، فِيهِمَا كُلُّ شَيءٍ حَتَّي أرْشُ الْخَدْشِ . [5]
«اولاد حسن از جفر سخن به ميان آوردند و گفتند: چيزي نيست و اصلي ندارد. چون اين خبر را به حضرت صادق علیه السّلام گزارش دادند، فرمود: دو تا پوست هستند: پوست بز و پوست ميش كه سرشارند از نوشتجاتي كه در آندو همه چيز موجود است حتّي أرْش خَدْش.»
پنجم: از «بصائر الدّرجات» از احمد بن موسي، از عليّ بن اسمعيل، از صفوان، از ابنمُغِيرة، از عبدالله بن سنان، از حضرت صادق علیه السّلام روايت است كه راوي گفت: شنيدم كه ميفرمود:
وَيْحَكُمْ أتَدْرُونَ مَاالْجَفْرُ؟! إنَّما هُوَ جِلْدُ شَاةٍ لَيْسَتْ بِالصَّغِيرَةِ وَ لاَ بِالْكَبِيرَةِ، فِيهَا خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام وَ إمْلاءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله مِنْ فَلْقِ فِيهِ. مَا مِنْ شَيْءٍ يُحْتَاجُ إلَيْهِ إلاَّ وَ هُوَ فِيهِ حَتَّي أرْشُ الْخَدْشِ. [6]
«واي بر شما! آيا ميدانيد: جفر چيست؟! جفر پوست گوسپندي است نه كوچك و نه بزرگ كه در آن است خط علي علیه السّلام و املاء رسول اكرم صلی الله علیه و آله كه از دو لب مباركش تراوش كرده است. هيچ چيزي نيست كه مورد نياز باشد مگر آنكه در آن موجود است حتّي ارش خدش.»
ششم: از «بصائر الدّرجات» از محمد بن عيسي، از ابن أبي عُمَير، از ابن اُذَيْنَة، از علي بن سعيد روايت است كه گفت: شنيدم حضرت صادق علیه السّلام ميفرمود:
أمَّا قَوْلُهُ فِي الْجَفْرِ، إنَّمَا هُوَ جِلْدُ ثَوْرٍ مَدْبُوغٍ كَالْجِرَابِ، فِيهِ كُتُبٌ وَ عَلْمُ مَا يَحْتَاجُ إلَيْهِ النَّاسُ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ مِنْ حَلاَلٍ أوْ حَرَامٍ، إمْلاَءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام . [7]
«امّا گفتار او دربارة جَفْر، جَفْر پوست گاوي است دبّاغي شده مانند ظرف پوستي، كه در آن كتابهائي نوشته شده است و علم آن چيزهائي است كه مردم بدانها تا روز رستاخيز از حلال و حرام نياز دارند. آن نوشته املاء رسول الله صلی الله علیه و آله و خط علي علیه السّلام ميباشد.»
و امّا شش حديث برگزيده كه دلالت دارند بر آنكه علم جفر علمي است به حوادث و وقايع و امور مغيبه:
أوّل از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از احمد بن عُمَر، از ابو بصير روايت ميكند كه گفت: من بر حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام وارد شدم و گفتم: فدايت گردم من از مسألهاي سوال ميكنم كه ميخواهم كسي نباشد تا كلام مرا بشنود!
ابو بصير گفت: حضرت پردهاي را كه ميان من و ميان اطاق ديگري حائل بود كنار زدند و نظري بدان اطاق نمودند و پس از آن فرمودند: اي أبا محمد از هر چه ميخواهي بپرس!
گفتم: فدايت شوم! شيعيان با همدگر در مقام گفتگو ميگويند: رسول خدا صلی الله علیه و آله به علي علیه السّلام باب علمي را تعليم فرموده كه از آن هزار باب مفتوح ميگردد.
حضرت فرمود: اي أبا محمد! قسم به خدا كه رسول خدا صلی الله علیه و آله هزار باب از علم را به علي تعليم نموده كه از هر باب آن هزار باب گشوده ميگردد.
ابو بصير ميگويد: من گفتم: هَذَا وَاللهِ الْعِلْمُ . «سوگند به خدا كه فقط علم اين است.» حضرت ساعتي با انگشت خود بر روي زمين خطوطي در حال تأمّل و تفكّر كشيده و سپس گفتند: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ. «آن تحقيقاً علم است وليكن آن علم واقعي و حقيقي نيست.»
و پس از آن فرمودند: اي أبا محمّد! نزد ما جامعه است؛ و ايشان چه ميدانند كه جامعه چيست؟!
گفتم: فدايت شوم! جامعه كدام است؟! فرمود: صحيفهاي كه طولش هفتاد ذراع به ذراع رسول خدا صلی الله علیه و آله و با املاء او از لبان مباركش و خطّ علي علیه السّلام با دست راستش ميباشد، و در آن هر حلالي و هر حرامي و تمام چيزهائي كه مردم بدان محتاجند حتي أرش خدش وجود دارد.
در اين حال با دست خود به من زدند و گفتند: اي أبا محمّد آيا به من اجازه ميدهي؟!
گفتم: فدايت شوم! وجود من براي شماست، هر كار ميخواهيد بكنيد! حضرت با دست خود مرا فشار دادند و گفتند: حتّي ديه و غرامت اين فشار- گويي حضرت به حال خشم درآمده بودند.
گفتم: فدايت گردم! قسم به خدا كه علم حقيقي فقط اين است!
فرمود: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ. «اين علم است ولي آن علم حقيقي و اصلي نيست.»
سپس ساعتي ساكت شدند، و پس از آن گفتند: إنَّ عِنْدَنَا الْجَفْرَ، وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا الْجَفْرُ؟! مَسْكُ شَاةٍ أوْ جِلْدُ بَعِيرٍ؟!
«حقّاً در نزد ما علم جفر است، و آنان چه ميدانند كه جفر كدام است؟! پوست گوسپندي است يا پوست شتر؟!»
ابو بصير ميگويد: من گفتم: فدايت شوم جفر چيست؟!
فرمود: وِعَاءٌ أحْمَرُ وَأدِيمٌ أحْمَرُ فِيهِ عِلْمُ النَّبِيِّينَ وَالْوَصِيِّينَ.
«ظرفي است سرخ رنگ و پوست دبّاغي شدهاي سرخ رنگ كه در آن علم پيغمبران و اوصياي پيغمبران است.»
گفتم: هَذَا وَاللهِ هُوَ الْعِلْمُ! «اين است قسم به خدا آن علم حقيقي.»
فرمود: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ. «آن علم است وليكن آن علم حقيقي و واقعي نيست.»
و پس از آن حضرت ساعتي سكوت نمود و سپس فرمود: وَ إنَّ عِنْدَنَا لَمُصْحَفَ فَاطِمَةَ، وَ مَا يُدْرِيهِمْ مَا مُصْحَفُ فَاطِمَةُ؟ قَالَ: فِيهِ مِثْلُ قُرْآنِكُمْ هَذَا ثَلاَثَ مَرَّاتٍ. وَ اللهِ مَا فِيهِ مِنْ قُرْآنِكُمْ حَرْفٌ وَاحِدٌ. إنَّمَا هُوَ شَيْءٌ أمْلاهُ اللهُ عَلَيْهَا وَ أوْحَي إلَيْهَا.
«و حقّاً در نزد ما مصحف فاطمه ميباشد، و چه ميدانند: مصحف فاطمه چيست؟! حضرت فرمود: در آن به قدر سه برابر بزرگي و مقدار قرآن شما حجم و مطلب است، و قسم به خدا از اين قرآن حرف واحدي هم در آن نيست، بلكه آن چيزي است كه خداوند بر فاطمه إملاء نموده و الهام فرستاده است.»
گفتم: هَذَا وَاللهِ هُوَ الْعِلْمُ! «قسم به خدا علم اين است.»
فرمود: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ لَيْسَ بِذَاكَ . «آن علم است وليكن آن علم حقيقي نيست.»
ابو بصير ميگويد: پس از اين حضرت ساعتي ساكت شد، و پس از آن فرمود: إنَّ عِنْدَنَا لَعِلْمَ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائنٌ إلَي أنْ تَقُومَ السَّاعَةُ.
«حقّاً در نزد ما علم كائنات گذشته، و علم كاينات حال و آينده تا روز قيام ساعت است.»
گفتم: فدايت گردم قسم به خدا علم اين است!
فرمود: إنَّهُ لَعِلْمٌ وَ مَا هُوَ بِذَاكَ. «اين علم است ولي آن علم اصيل و حقيقي نيست.»
گفتم: فدايت شوم! پس آن علم حقيقي كدام است؟!
قَالَ: مَا يَحْدُثُ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ، الامْرُ بَعْدَ الامْرِ، وَ الشَّيْءُ بَعْدَ الشَّيْءِ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ. [8]
«فرمود: علم به آنچه در شب و روز حادث ميشود، أمري پس از امر ديگري، و چيزي پس از چيز ديگري تا روز قيامت.»
بيان علاّمة مجلسي (ره) دربارة جفر
در اينجا مجلسي با بيان خود بدين گونه بعضي از مواضع مُبْهَم در اين حديث را مبيّن ميدارد:
بيانٌ: شايد بر كنار زدن پرده براي مصلحت بوده است، يا براي آنكه آن حالت از احوالي بوده است كه در آن براي آنها علم به بعضي از اشياء حاضر نبوده است. و نَكْت[9] به معني به زمين زدن چوبي است كه در آن اثر كند. و كلام حضرت در استيذان از او دلالت دارد بر آنكه: إبْرَاءِ مَا لَمْ يَجِبْ فايده دارد. وَ كَأنَّهُ مُغْضِبٌ يعني حضرت فشار شديدي به وي دادند گويا فشار كسي كه در حال غضب است. و چه ميدانند جفر چيست؟! يعني نميدانند: جَفر كوچك است به قدر پوست گوسپند يا بزرگ است بر خلاف عادت به قدر پوست شتر؟ و گويا اشاره باشد به آنكه بزرگ ميباشد. و گفتار أبوبصير: إنَّ هَذَا هُوَ الْعِلْمُ يعني علم كامل و تمام علم. و كلام حضرت كه در مصحف فاطمه از قرآن شما حرف واحدي وجود ندارد، يعني در مصحف فاطمه علم به وقايع گذشته و آينده است. و اگر تو ايراد نمائي كه در قرآن نيز بعضي از اخبار موجود است جواب آن است كه: شايد در مصحف فاطمه از آنچه در قرآن ذكر شده است موجود نبوده است.
و اگر أيضاً ايراد كني و بگوئي: از برخي از روايات ظاهر است كه: مصحف فاطمه علیها سلام نيز مشتمل بر احكام بوده است! پاسخ آن است كه: شايد در آن احكامي غير از قرآن بوده است.
و اگر همچنين ايراد نمائي و بگوئي: در بسياري از روايات وارد است كه: قرآن مشتمل است بر جميع احكام و بر جميع اخبار گذشته و آينده! پاسخ آن است كه: شايد مراد حضرت چيزهايي باشد كه ما از قرآن ميفهميم نه آنچه ايشان ميفهمند. و لذا حضرت فرمود: قُرْآنِكُمْ يعني قرآن شما! علاوه بر اين محتمل است: مراد حضرت لفظ و عبارت قرآن بوده باشد.
از اينها گذشته ظاهر از اكثر روايات آن است كه: مصحف فاطمه علیها سلام فقط مشتمل بر اخبار بوده است. پس احتمال دارد كه مراد حضرت عدم اشتمال آن بر احكام قرآن باشد.
و أيضاً كلام حضرت: علم گذشته و آينده؛ يعني غير از آن جهتي كه در مصحف فاطمه علیها سلام أيضاً موجود است. [10]
شاهد ما در اين روايت آن است كه: حضرت جامعه را در مقابل جَفْر قرار دادهاند؛ و جامعه را مشتمل بر هر حلال و حرامي تا روز بازپسين حتّي أرش خدش قرار دادهاند؛ و جفر را در علم وصيّين و نبيّين مشخّص نمودهاند؛ و علم آنها در برابر احكام همان علوم غَيْبيّه و الهامات قلبيّه ميباشد.
بازگشت به فهرست
روايات ديگر وارده دربارة جفر
دوم: از «بصائر الدرجات» از ابن يزيد، از حسن بن علي، از عبدالله بن سنان، از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روايت نموده است كه: ذُكِرَ لَهُ وَقِيعَةُ وُلْدِالْحَسَنِ وَ ذَكَرْنا الْجَفْرَ.
فَقَالَ: وَاللهِ إنَّ عِنْدَنَا لَجِلْدَيْ مَاعِزٍ وَضَأنٍ: إمْلاَءَ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و خَطَّ عَلِيٍّ علیه السّلام . وَ انَّ عِنْدَنَا لَصَحِيفَةً طُولُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعاً أمْلاَهَا رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ خَطَّهَا عَلِيٌّ علیه السّلام بِيَدِهِ، وَ إنَّ فِيهَا لَجَمِيعَ مَايُحْتَاجُ إلَيْهِ حَتَّي أرْشَ الْخَدْشِ.
«و چون به آن حضرت مذمّت و غيبتي را كه پسران حسن از او كرده بودند، تذكّر داده شد و ما از جفر ياد كرديم؛ فرمود: در نزد ما دو پوست بز و ميش است كه املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله و خطّ علي علیه السّلام ميباشد. و در نزد ما صحيفهاي است كه درازايش هفتاد ذراع است، آن را رسول خدا صلی الله علیه و آله املاء نمود و علي علیه السّلام آن را با دست خود نوشت. و در آن جميع مايحتاج مردم وجود دارد حتّي أرْش خَدْش.»
سپس مجلسي گفته است: بيانٌ: وقيعه به معني مذمّت و غيبت كردن ميباشد. يعني اولاد حسن، ائمّه علیهم السلام را مذمّت مينمودهاند در اينكه ايشان مدّعي علم جفر هستند، و تكذيبشان مينمودند. و محتمل است مراد از وقيعه، صدمه در جنگ بوده باشد. [11]
سوم: از «بصائر الدّرجات» از سِنْدي بن محمد، از أبان بن عثمان، از عليّ بن الحسين، از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روايت ميكند كه راوي گفت:
إنَّ عَبْدَ اللهِ بْنَ الْحَسَنِ يَزْعَمُ أنَّهُ لَيْسَ عِنْدَهُ مِنَ الْعِلْمِ إلاَّ مَا عِنْدَ النَّاسِ.
فَقَالَ: صَدَقَ وَاللهِ عَبْدُ اللهِ بنُ الْحَسَنِ مَا عِنْدَهُ مِنَ الْعِلْمِ إلاَّ مَا عِنْدَ النَّاسِ؛ وَ لَكِنَّ عِنْدَنَا وَاللهِ الْجَامِعَةَ فِيهَا الْحَلاَلُ وَالْحَرَامُ. وَ عِنْدَنَا الْجَفْرُ؛ أيَدْرِي عَبْدُاللهِ بْنُ الْحَسَنِ مَا الْجَفْرَُ؟ مَسْكُ بَعِيرٍ أمْ مَسْكُ شَاةٍ؟
وَ عِنْدَنَا مُصْحَفُ فَاطِمَةَ، أمَا وَاللهِ مَا فِيهِ حَرْفٌ مِنَ الْقُرْآنِ وَلَكِنَّهُ إمْلاَءُ رَسُولِ الله و خَطُّ عَلِيٌّ علیهما سلام . كَيْفَ يَصْنَعُ عَبْدُاللهِ إذَا جَاءَ النَّاسُ مِنْ كُلِّ اُفُقٍ يَسْألُونَهُ؟ [12]
«عبدالله بن حسن چنين ميداند كه: علمي ندارد مگر همان علمي را كه مردم دارند.
پس حضرت فرمود: عبدالله بن حسن- سوگند به خدا كه- راست ميگويد، علمي را ندارد مگر علمي را كه مردم دارند. وليكن در نزد ما- سوگند به خدا كه- جامعه ميباشد؛ در آن حلال و حرام است. و در نزد ما جَفْر است. آيا عبدالله بن حسن ميداند جفر چيست؟! پوست شتر است يا پوست گوسفند؟!
و در نزد ما مُصْحَف فاطمه ميباشد. آگاه باشيد! قسم به خدا در آن يك حرف از قرآن نيست، وليكن آن عبارت است از املاء رسول خدا و خطّ علي علیهما سلام . عبدالله بن حَسَن پاسخ مردم را چه ميگويد وقتي مردم از هر ناحيهاي بيايند و از او دربارة مسائل خود سوال كنند؟!»
چهارم: از «بصائر الدّرجات» از احمد بن محمد، از حسن بن علي، از عبدالله بن سنان، از حضرت صادق علیه السّلام كه: ذَكَرُوا وُلْدَ الْحَسَنِ فَذَكَرُوا الْجَفْرَ فَقَالَ: وَاللهِ إنَّ عِنْدِي لَجِلْدَيْ مَاعِزٍ وَضَأنٍ إمْلاَءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ خَطَّهُ عَلِيٌّ علیه السّلام بِيَدِهِ.
وَ إنَّ عِنْدِي لَجِلْداً سَبْعِينَ ذِرَاعاً إمْلاَءُ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله وَ خَطَّهُ عَلِيٌّ علیه السّلام بِيَدِهِ، وَ إنَّ فِيهِ لَجَمِيعَ مَايَحْتَاجُ إلَيْهِ النَّاسُ حَتَّي أرْشَ الْخَدْشِ. [13]
«عبدالله بن سنان ميگويد: چون نامي از پسران حسن بردند و نامي از جفر به ميان آوردند، حضرت فرمود: قسم به خدا در نزد من دو پوست بز و ميش ميباشد كه إملاء رسول اكرم صلی الله علیه و آله ميباشد كه آن را علي علیه السّلام با دست خود نوشته است.
و حقّاً در نزد من پوستي است كه هفتاد ذراع طول دارد، املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله ميباشد كه آن را علي علیه السّلام با دست خود نوشته است. و در آن جميع آن چيزهائي است كه مردم بدان نيازمندند حتّي أرش خَدش.»
پنجم: از «بصائر الدرجات» از عليّ بن حسن، از حسن بن حسين سحالي، از مخوّل بن ابراهيم، از أبومريم روايت ميكند كه گفت: حضرت أبو جعفر امام باقر علیه السّلام به من گفتند: عِنْدَنَا الْجَامِعَةُ وَ هِيَ سَبْعُونَ ذِرَاعاً، فِيهَا كُلُّ شَيْءٍ حَتَّي أرْشُ الْخَدْشِ، إمْلآءُ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله وَ خَطُّ عَلِيٍّ علیه السّلام . وَ عِنْدَنَا الْجَفْرُ وَ هُوَ أدِيمٌ عُكَاظِيٌّ قَدْ كُتِبَ فِيهِ حَتَّي مُلِئَتْ أكَارِعُهُ، فِيهِ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائنٌ إلَي يَوْمِ الْقِيَمَةِ.
«نزد ما جامعه ميباشد كه هفتاد ذراع است، در آن همه چيز هست حتّي أرش خدش (ديه و غرامت خراش وارد بر پوست بدن)، آن به املاء رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط علي علیه السّلام است. و در نزد ما جَفر ميباشد، و آن عبارت است از پوست عُكاظي كه در آن به طوري نوشته شده است كه حتي بر ساقهاي آنهم نوشته شده و پر گرديده است. در آن وقايع مَا كَانَ و وقايع ماهو كائِن تا روز قيامت ثبت گرديده است.»
در اينجا مجلسي فرموده است: بيانٌ: در قاموس آورده است كه: عُكاظ بر وزن غُرَاب: سوق و بازاري است در صحرا ميان نخله و طائف؛ و أديم عُكاظي بدانجا منسوب است. و نيز آورده است كه كُرَاع بر وزن غُرَاب گاوها و گوسپنداني را گويند كه ساقهاي پايشان باريك ميباشد. و جمع آن أكْرُع و أكَارِع آيد. [14]
ششم: از «بصائر الدّرجات» از محمد بن الحسين، از احمد بن محمد، از عليّ بن حَكَم، از أبان بن عثمان از عليّ بن ابيحمزه، از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام روايت كرده است كه: چون به آن حضرت گفته شد كه: عبدالله بن حسن چنين ميداند كه: علمي را كه دارد همان علمي است كه مردم دارند، حضرت فرمود: راست ميگويد عبدالله بن حسن، سوگند به خدا علمي ندارد مگر علمي را كه مردم دارند، وليكن در نزد ما- سوگند به خداوند- جامعه ميباشد كه در آن حلال و حرام است، و در نزد ما جَفْر ميباشد. آيا عبدالله ميداند كه جفر چيست؟! آيا پوست شتر است يا پوست گوسفند؟!
و نزد ما مصحف فاطمه ميباشد؛ سوگند به خدا آگاه باشيد كه: در آن مصحف يك حرف از قرآن وجود ندارد وليكن آن املاي رسول الله صلی الله علیه و آله و خطّ علي علیه السّلام است.
كَيْفَ يَصْنَعُ عَبْدُاللهِ إذَا جَاءَهُ النَّاسُ مِنْ كُلِّ فَنٍّ يَسْألُونَهُ؟! أمَا تَرْضَوْنُ أنْ تَكُونُوا يَوْمَ الْقِيَمَةِ آخِذِينَ بِحُجْزَتِنَا، وَ نَحْنُ آخِذُونَ بِحُجْزَةِ نَبِيِّنَا، وَ نَبِيُّنَا آخِذٌ بِحُجْزَةِ رَبِّهِ؟! [15]
«چگونه عبدالله بن حسن پاسخ مردم را ميدهد در وقتي كه به سوي او بيايند از هر فنّي و پرسشهائي بنمايند؟! آيا راضي نيستيد كه در روز قيامت به دامان ما چنگ زنيد در حالي كه ما چنگ زدهايم به دامان پيغمبرمان، و پيغمبر ما چنگ زده است به دامان پروردگارش؟!»
باري در اين روايات ميبينيم: علم جَفْر را در مقابل جامعه قرار دادهاند، و از قرينة تقابل ميان جامعه و جفر- در صورتي كه جامعه به طور حتم مشحون از احكام و حلال و حرام حتي أرش خدش ميباشد- به دست ميآيد كه علم جفر همان بيان حوادث كاينات از ماكان و ماهو كائن الي يوم القيمة، و وقايع و امارت جابران و جائران، و قضاياي غصب خلافت به دست خلفاي سه گانه و بنياميّه و بنيعبّاس و هكذا از نظاير اين امور بوده است.
و چون اين علم را به طور كلي يعني اصول و اساس آن را بر روي پوستي نوشتهاند، و جفر به معني پوست گوسفند است، فلهذا علم مكتوب درون آن به نام جَفْر نامگذاري شده است.
بازگشت به فهرست
اصول و قواعد جفر، اصولي صحيح است
اصول و قواعد جَفْر، اصول و قواعد صحيح و متقني بوده است كه از آن ميتوانستند استكشاف امور غيبيّه و حل مسائل مشكله را بنمايند و از اوضاع و حوادث خبر دهند، ولي چون اطلاع بر اسرار و مغيبات نياز به نفوس طاهره دارد لهذا اختصاص به ائمه علیهم السلام داشته است؛ و آنان به بعضي از خواص خود كه داراي مقام طهارت باطني شده بودند و فقط آن را در اطلاع بر امور حسنه و خيريّه استعمال ميكردند تعليم مينمودند، و از تعليم به نااهل يعني آنان كه داراي طهارت نفس نشده بودند اجتناب مينمودند، و به شدت از استعمال آن منع و تحذير ميفرمودند. علم جفر واقعي نزد مولانا اميرالمومنين علیه السّلام بود، و پس از آنحضرت نزد امامان شيعه علیهم السلام . و امروزه نيز علم جَفْر يافت ميشود، ولي چون ناقص است استكشاف حتمي از آن به دست نميآيد. و شايد صحيح آن نزد بعضي از نفوس مطهّره باشد كه از اطلاع عموم دور ميباشند. حقير قبل از تشرف به نجف اشرف نزد يكي از دانشمندان ورزيده و متبحّر در علوم غريبه از احضار ارواح و علم رَمْل و جفر در طهران[16] مدت قريب يك ماه به تعلم علم رَمْل پرداختم. او به من بسيار علاقمند بود و ميخواست پس از پايان رَمْل علم جَفْر را نيز بياموزد و اصراري هم بر اين داشت. ميگفت: من اولاد ذكور ندارم و ميترسم بميرم و همة اين علوم من ضايع گردد.
حقير ديدم فرا گرفتن علم رَمْل به طور كامل دو سال وقت لازم دارد، تا چه برسد به جَفْر كه مهمتر و مشكلتر است. و قصد من اين علوم نيست. اين علوم مرا از مقصد اصلي كه عرفان الهي است باز ميدارد. ما اگر صد سال هم عمر كنيم و همه را در راه عرفان و شناخت معبود مصرف كنيم، تازه كم آوردهايم، چگونه كه عمر خود را در راه تحصيل به مغيبات به هدر بدهيم. فلهذا آن درس را ترك گفتم، و علّت ديگر آنكه در وقت فرا گرفتن اين علم، ديدم در خود احساس تاريكي ميكنم و سنگيني قلب آزار ميدهد.
اين جانب دنبال كيميا هم نرفتم و يكي از أعاظم روزي خواست به حقير كيميا بدهد قبول ننمودم؛ چرا كه ديدم براي حقير جز اتلاف عمر و سرگرمي به امور ماديّه و دنيويّه ماحصلي در بر ندارد.
سيّد ابن طاووس در «كشف المحجّة» از جمله وصاياي او نسبت به دو فرزندش علي و محمّد اين است كه: «من شما را وصيّت مينمايم كه دنبال تحصيل علم كيميا نرويد! دنبال تحصيل علم معرفت و خداشناسي برويد كه آن كيمياي حقيقي ميباشد. جدّ شما اميرالمومنين علیه السّلام داراي علم كيميا بود، ولي ابداً ديده نشد كه بدان عمل نمايد. او دنبال كيمياي واقعي رفت و به عرفان خدا رسيد. شما هم فرزندان او هستيد، بايد از او پيروي نمائيد!»
بازگشت به فهرست
أئمّه علیهم السلام از جفر استكشاف مغيبات مينمودهاند
باري در بسياري از احاديث وارد است كه: أئمّه علیهم السلام از جَفْر استكشاف مغيبات مينمودهاند. مثلاً حضرت رضا علیه السّلام در ظَهر ورقة عهدنامة مأمون نوشتند: جامعه و جفر دلالت دارند بر ضدّ اين امر.
و حضرت صادق علیه السّلام كراراً ميفرمودند: قيام بني الحسن در برابر دولت بنيعبّاس بجائي نميرسد. خونهاي بيجا ريخته ميشود و نتيجهاي عائد نميگردد.
عبدالله مَحْض، فرزند حسن مُثَنَّي، فرزند حضرت امام حسن مجتبي علیه السّلام مدّعي بود كه: محمّد فرزندش مهدي قائم آل محمّد است. و او را كه صاحب نفس زكيّه گويند، با برادرش ابراهيم غَمْر به مردم معرفي ميكرد، و از مردم براي قيام آنها بيعت ميگرفت. و حتي حضرت صادق علیه السّلام را هم دعوت به بيعت با محمّد نمودند. جريان مسأله بسيار مفصّل و در كتب تواريخ مسطور ميباشد.
محمد و ابراهيم دو جوان رشيد و با شجاعت و با سخاوت و باتقوي بودند؛ پدرشان عبدالله نيز از أعاظم و روساي بنيهاشم و علويّين به شمار ميرفت. ولي علمشان به قدر علم امام نبود ولياقت مقام امامت را نداشتند، و زير بار ولايت و تسليم در برابر حضرت صادق علیه السّلام نرفتند، و آن حضرت را به علوم غريبه و مغيبات ميشناختند؛ ولي اعتراف بدان چون موجب كساد بازار و ادّعاي مهدويّتشان بود از ابراز آن خودداري مينمودند. چون رسول خدا فرموده بود: نام مهدي آل محمّد، محمّد است، و در زمان طغيان سلاطين جائر قيام ميكند؛ عبدالله ميگفت: از اين زمان كه بنيعبّاس روي كار آمدهاند و منصور دوانيقي فتّاك متهوّر جائر، حقّ آل محمّد را غصْب نموده است، زماني بدتر نيست و فرزند من هم نامش محمّد است و مردي رشيد و شجاع و قابليّت قيام و لياقت امارت و حكومت بر مسلمين را دارد، فلهذا او مهدي است و بايد مردم تسليم امر او بشوند.
آنچه حضرت صادق علیه السّلام از روي علوم خود، از جمله علم جَفْر خود، بدانها خواستند بفهمانند كه: قائم آل محمّد، اين مرد نيست؛ قيام او بدون نتيجه است، بلكه چون قيام بدون موقع و سر رسيد است، دچار هزاران خطا و اشتباه ميشود، قبول نميكردند. حتي حضرت صادق وقت كشته شدن محمّد را به دست پسر عمّ منصور كه با لشكري جرّار از شام آمده بود، در كنار مدينه نشان دادند، و كيفيّت قتل او را و برادرش ابراهيم را كه پس از وي گرفتار آمد نشان دادند، و آنان را از قيام بيجا تحذير فرمودند، ولي سودي نداشت؛ تازه از اينكه حضرت هم به جمعيّت ايشان نميپيوندند متأثّر بودند و كلمات ناهنجار و ناروا سر ميدادند. آنان ميگفتند: شرائط امامت در ما هست، و بايد قيام نمود و تأخير جائز نيست.
حضرت ميدانستند كه: قيام در آن موقع چون چيدن ميوة نارس از درخت ميباشد. آنها به روي آوردن مردم، و كمك و بيعت ظاهري دلخوش بودند؛ ولي حضرت از باطن امر همچون مرد انديشمند و عالم به غيب و در مصدر امر و ملكوت واقع، بدين امور مينگريستند؛ و نصيحت حضرت به جائي نرسيد و مصائب بني حسن در زندان منصور و كشته شدن آنان در زندان بغداد، و به قتل رسيدن محمّد و ابراهيم صدها برابر بر مصائب حضرت صادق علیه السّلام بيفزود، و اشكهاي پيدرپي از روي رحمت بر اين قوم بدون امام و بدون ولي و خودسر ميريخت، و فايدهاي هم نداشت.
ايشان حضرت را داراي علوم برتري از خود ميديدند؛ ولي زير بار اين علم نميرفتند، و جاهلانه دست به كار ميزدند. در اين روايات اخير ديديم كه سخن از اولاد حسن يعني عبدالله بن حسن بن حسن بن عليّ بن ابيطالب علیه السّلام زياد به ميان آمد و حضرت ميفرمودند: ما داراي علم جَفْر ميباشيم و نيز علوم بالاتر از آن كه ابداً اولاد حسن مُثَنَّي از آن خبر ندارند.
از استشهاد حضرت به داشتن جامعه كه علم احكام است تا روز قيامت، و از داشتن جَفْر كه علم به وقايع و حوادث و مغيبات است خوب ظاهر ميشود كه: جَفْر مخصوص علم به حوادث آينده و استكشاف امور غيبيّه ميباشد كه بني حسن از آن عاري بودند. و لهذا ميبينيم كه: راويان بالاخص در مقام بيان جفر از حضرت ميپرسند: آيا اولاد حسن از اين جفر شما مطّلعند يا نه؟!
بنابراين از مجموع مطالب وارده به دست آمد كه: جفر علمي است جداگانه، مربوط به علوم مسائل حلال و حرام نيست، و در برابر و مقابل جامعه قرار دارد، و نميتوان آن دو را در هم ادغام نمود؛ و به واسطة آنكه امروزه اصول صحيحة آن در دسترس عامّه نيست نميتوان اصل صحيح آن را از اميرالمومنين علیه السّلام هم انكار كرد، و براي او كتابي را كه از پوست بوده، و داراي خصوصيّت استكشاف مغيبات بوده منكر گرديد، و بر اين مطلب كه شيعه و عامّه بدان معترفند كه اهل بيت داراي علوم غيبيّه بودهاند كه از نفوس مطهرة آنها تراوش مينمود، خطّ بطلان كشيد.
بازگشت به فهرست
گفتار علماء دربارة جفر
عالم جليل آية الله سيّد محسن أمين حُسَيني عاملي در كتاب «أعْيانُ الشِّيعة» فصل مشبعي دربارة جفر اميرالمومنين علیه السّلام ايراد نموده است. او ميگويد:
از مولَّفات اميرالمومنين علیه السّلام جفر است. و در «مجمع البحرين» گويد: در حديث آمده است: أمْلَي رَسُولُ اللهِ صلی الله علیه و آله عَلَي أميرِالْمُومِنينَ علیه السّلام الجَفْرَ وَالْجَامِعَةَ. «رسول خدا صلی الله علیه و آله بر اميرالمومنين علیه السّلام جفر و جامعه را املاء نمودند.»
و در حديث، آن دو تفسير شدهاند به إهَابِ مَاعِز و إهَابِ كَبْش (پوست و يا پوست دبّاغي نشدة بز و ميش)، در آن دو جميع علوم موجود بود حتّي أرش يك خَدْشه و يك تازيانه و نصف تازيانه.
و از محقّق شريف در «شرح مواقف» نقل شده است كه: جفر و جامعه دو كتاب علي علیه السّلام هستند كه در آنها بر طريقة علم حروف، حوادث تا انقراض عالم ذكر گرديده است. و امامان معروف از اولاد علي آن دو را ميدانستند و بدانها حكم مينمودند- تمام شد كلام مجمع.
و در «قاموس» گويد: جفر به بچه گوسپندي گويند كه بزرگ شود و شروع به علف خوردن كند و چهار ماهه گردد- تمام شد كلام قاموس.
و در «صحاح اللُغة» گويد: جفر از اولاد بز وقتي است كه چهار ماهه شود، و دو پهلويش برآيد، و از شير مادرش بازگرفته شود، و مونّث آن جَفْرَة ميباشد- تمام شد كلام صحاح.
بنابراين جَفر در حديث، بنابر حذف مضاف است يعني جِلْد الجَفْر (پوست جفر). و شايد آن بر اثر كثرت استعمال مانند عَلَم شده باشد براي پوست مخصوصي كه از گاوي يا گوسفندي بوده است.
و در اخبار وارده در جفر مقداري اختلاف است و ما در اينجا اشاره به آن و جمع ميان آنها مينمائيم.
در اينجا مرحوم امين تمام أخبار واردة در باب را از «بصائرالدّرجات» نقل ميكند و در پايان آن ميگويد: مستفاد از مجموع آن است كه: بعضي از جفر پوستي بوده است كه در آن عِلْم نوشته شده بود، و بعضي ظرف براي سلاح يا براي كتب و سلاح بوده است. و سپس ميگويد:
بازگشت به فهرست
گفتار صاحب كشفالظنون دربارة جفر
در «كَشْفُ الظُّنُون» آمده است كه: طائفهاي مدّعي هستند كه: امام عليّ بن أبيطالب حروف تهجّي بيست و هشتگانه را بر طريق بسط اعظم بر روي پوست جفري قرار داد تا از آن به طرق مخصوصه و شرائط معيّنه و الفاظ مخصوصهاي، آنچه را كه در لوح قضاء و قدر ثبت است استخراج نمايد. و اين علمي است كه اهلالبيت آن را از همديگر به ارث بردهاند، و كساني كه به اهل بيت انتساب دارند نيز به ارث بردهاند، و نيز از ايشان أخذ كردهاند بعضي از مشايخ كاملين.
و روش و دأب آنان چنان بوده است كه: آن را به تمام معني الكلمه از غير كتمان ميكردهاند و گفته شده است: بر حقيقت آن كتابْ تفهّم و تفقّه نميتواند بكند مگر مهدي علیه السّلام كه خروج او در آخرالزّمان مورد انتظار است.
و اين معني در كتب انبياء سالفه علیهم السلام وارد است همچنانكه از عيسي بن مريم-عليه الصّلوة والسّلام- نقل شده است كه فرمود: نَحْنُ مَعَاشِرَ الانْبِيَاءِ نَأْتِيكُمْ بِالتَّنْزيلِ، وَ أمَّا التَّأْوِيلُ فَسَيَأْتِيكُمْ بِهِ الْبَارْقِليطُ الَّذِي سَيَأْتِيكُمْ بَعْدِي!
«ما جماعت پيامبران براي شما تنزيل را ميآوريم، و امّا تأويل را بعداً بارقليط (محمّد) خواهد آورد كه پس از من به سوي شما خواهد آمد!»
و نقل شده است كه: خليفه مأمون چون عهد خلافت را پس از خود به عليّ بن موسي الرّضا علیه السّلام تفويض كرد و نامة پيمان و عهدنامه را نوشت، امام عليّ بن موسي الرّضا در پايان آن نامه نوشتند: نَعَمْ، إلا َّ أنَّ الْجَفْرَ وَ الْجَامِعَةَ يَدُلا َّ نِ عَلَي أنَّ هَذَا الاْ مْرَ لاَ يَتِمُّ.
«آري، وليكن جفر و جامعه دلالت دارند بر آنكه: اين امر به آخر نميرسد.»
و همان طور شد كه حضرت گفت. براي آنكه مأمون چون فتنه و انقلاب بنيهاشم را دريافت، او را مسموم كرد. اين طور در «مفتاح السَّعادة» آمده است.
ابن طَلْحَه ميگويد: جَفر و جامعه دو كتاب جليل هستند كه يكي از آنها را عليّ بن أبيطالب در حالي كه بر فراز منبر در كوفه مشغول خطبه خواندن بود ذكر نمود، و ديگري را رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم به طور سرّي به وي تعليم نمود و امر كرد او را تا آن را تدوين كند. علي هم آن را به طور حروف متفرّقه بر طريق سِفْرِ آدم در جفري و پوستي نوشت. يعني در رَقِّي كه از پوست شتر ميساختند؛ و روي اين زمينه در ميان مردم به آن شهرت يافت، چون جريان و حوادث اوّلين و آخرين در آن يافت شد- تا آخر آنچه در «كشف الظّنون» ذكر كرده است، و ما به همين مقداري كه ميخواستيم در اينجا آورديم.
و سپس در «كشف الظّنون» گفته است: و از جمله كتب مصنَّفة در آن (يعني در علم جفر) كتاب «الْجَفْر الجَامِع و النُّور اللامِع» تأليف شيخ كمالالدّين أبو سالم محمّد بن طلحة نصيبي شافعي متوفّي در سنة 652 ميباشد كه مجلَّد كوچكي است؛ و در آن ذكر نموده است كه پيشوايان و امامان از اولاد جعفر جفر را ميدانستند، پس من در اينجا از أسرارشان در علم جفر اختيار و انتخاب ميكنم- تمام شد كلام «كشف الظّنون».
بازگشت به فهرست
گفتار ابنخلدون دربارة جفر
و ابن خَلْدون در مقدّمهاش در فصل ابتداي دُوَل و اُمَم گويد: و گاهي در حِدْثان دول[17] به خصوص به كتاب جفر استناد ميدهند و چنين ميدانند كه: از طريق آثار و نجوم علم تمامي اينها در جفر موجود است. بيش از اين تعريفي از جفر ندارند؛ و اصل آن و مستند آن را نيز نميدانند.
ابن خلدون ميگويد: بدان: اصل اين علم از آنجاست كه: هـ'رونُ بْنُ سعيد عِجْلي كه رئيس و موسّس زيديّه است داراي كتابي بوده است كه آن را از جعفر الصّادق روايت مينموده است؛ و در آن، علم حوادث و وقايع آتيه بر اهل بيت عموماً و بر بعضي اشخاص از ايشان خصوصاً موجود بوده است؛ آن علم براي جعفر و نظائر او از رجالات اهل بيت بر طريق كرامت و كشفي كه براي امثال آنان از اولياء واقع ميشود، واقع شده است.
و آن علم در نزد جعفر در پوست گوسالهاي نوشته شده بود كه از روي آن هـ'رون عِجْلي آن را نوشته و روايت نموده است و نامش را جفر گذارده است به اسم پوستي كه از روي آن نوشته است؛ چون جفر در لغت به معني صغير است؛ و لهذا اين اسم نزد ايشان عَلَم براي آن كتاب شد.
و در اين كتاب جفر تفسير قرآن و معاني باطنيّة آن از معاني غريبه بود كه از جعفر الصّادق روايت شده بود. و اين كتاب نه سلسلة سند رواتش متّصل است، و نه خودش شناخته گرديده است؛ بلكه فقط از آن امور نادره و شاذّهاي به ظهور رسيده است كه دليل متقني بر صحّتش نيست. و اگر سند آن به جعفر الصّادق صحيحاً ميرسيد، بسيار مستند خوبي بود، چه خود او و چه رجال قوم او، چرا كه ايشان اهل كرامات ميباشند. و به طور قطع و يقين خبر صحيح از وي رسيده است كه: او بعضي از أقرباي خويشتن را از ورود در وقايع و حوادثي كه براي آنان واقع ميگشت بر حذر ميداشت؛ و عيناً آنچه را كه تحذير نموده بود براي آنان واقع شد؛ همچنانكه يحيي بن زيد: پسر عمويش را از مصرع و مقتلش خبر داد، و او مخالفت كرد و خروج كرد و در جورجان (گرگان) كشته شد به طوري كه اين قضيّه مشهور و معروف است.
و در زماني كه كرامت براي غير ايشان واقع شود، در اين صورت گمان تو دربارة آنان چه خواهد بود از جهت استواري علم و دين و آثارشان از نبوّت، و عنايتي از طرف خداوند به اصل كريم وگرامي آنها كه آن عنايت براي فروع طيّبه و شاخههاي پاك آن بهترين گواه است؟!
و در ميان اهل بيت بسياري از اين گونه كلام نقل شده است كه به احدي بخصوص نسبت داده نشده است و در اخبار دولت عُبَيْدِييّن بسياري از نظاير اين شواهد موجود است.
اينك بنگر به آنچه ابن رَقِيق حكايت ميكند از ملاقات أبوعبدالله شيعي با عبيدالله مهدي و دختر محمّد حبيب[18]
و آنچه آن دو نفر با او گفتگو نمودند، و چگونه او را به سوي ابن حَوْشَب كه از ناحية ايشان در يَمَن دعوت مينمود فرستادند تا او را امر كرد تا از يمن خارج گردد وبه سوي مغرب رهسپار شود، و در آنجا دعوت را انتشار دهد با علمي كه به وي تلقين نمود كه دعوت او حتماً در آنجا به نتيجه خواهد رسيد، و تمام خواهد شد.
و بنگر به آنكه: عبيدالله چون مهديّه را بعد از قدرت و عظمت دولتشان در آفريقا بنا كرد، گفت: بَنَيْتُهَا لِيَعْتَصِمَ بِهَا الْفَوَاطِمُ سَاعَةً مِنْ نَهَارٍ. «من اين شهر مهديّه را بنا نمودم تا فواطم[19] ساعتي از روز را در آنجا پناه برند.» و محل و موقف صاحب الحمار أبويزيد (مخلد بن كيراد) را كه به آستانة شهر مهديّه ميآيد، به آنان نشان داد؛ ] و اين خبر به نوة او إسمعيل بن منصور رسيد. ولذا هنگاميكه صاحب الحمار او را در مهديّه محاصره كرده بود[20] [ پيوسته از آخرين موقف و نقطة پيشروي او سوال ميكرد تا اينكه براي وي خبر آمد كه: به مكاني كه جدّش عبيدالله خبر داده است رسيده است. در اين حال يقين به ظفر و پيروزي پيدا كرد و از شهر خارج شد و صاحب الحمار را هزيمت داد و او را دنبال كرد تا در ناحية زاب به او دست يافت و پيروزمندانه او را كشت.
و امثال اين اخبار در ميان ايشان بسيار است- تا آخر آنچه ابن خلدون ذكر نموده است.
ابن خلدون كمي قبل از اين بحث در اوائل اين فصل بعد از آنچه از امر حوادث آتيه ذكر كرده است، چنين گفته است و عين عبارت او اين است:
وَ وَقَعَ لِجَعْفَرٍ وَ أمْثَالِهِ مِنْ أهْلِ الْبَيْتِ كَثِيرٌ مِنْ ذَلِكَ، مُسْتَنَدُهُمْ فِيهِ- وَ اللهُ أعْلَمُ- الْكَشْفُ بِمَا كَانُوا عَلَيْهِ مِنَ الْوَلاَ يَةِ. وَ إذَا كَانَ مِثْلُهُ لاَ يُنْكَرُ مِنْ غَيْرِهِمْ مِنَ الاْ وْلِيَاءِ فِي ذَوِيهِمْ وَ أعْقَابِهِمْ- وَ قَدْ قَالَ صلی الله علیه و آله و سلّم: إنَّ فِيكُمْ مُحَدَّثِينَ-، فَهُمْ أوْلَي النَّاسِ بِهَذِهِ الرُّتَبِ الشَّرِيفَةِ وَ الْكَرَامَاتِ الْمَوْهُوبَةِ.
«و از براي جعفر صادق و امثال او از اهل بيت بسياري از اين إخبارات اتّفاق افتاده است؛ و مستندشان- و الله أعلم- فقط مكاشفهاي است كه بر اساس ولايتي كه بر آن استوار ميباشند بوده است. و در هنگامي كه امثال اين مكاشفات صحيحه از غير ايشان از اولياء خدا، چه از أرحام و أقرباي آنان، و چه از اولاد و ذراري و أعقابشان به وقوع پيوندد- و در حالي كه تحقيقاً رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرموده است: در ميان شما كساني ميباشند كه سخن فرشتگان را ميشنوند- بنابراين ايشان (كه جعفر و امامان باشند) سزاوارترند به اين رتبههاي شريفه و كرامات موهوبه»- تمام شد كلام ابن خلدون.
بازگشت به فهرست
اتهامات رافعي بر شيعه در تفسير قرآن براساس علم جفر
مصطفي صادق رافِعي مصري در كتاب خود به نام «بلاغةُ القُرْآن»[21] ميگويد: تاريخ جهان به ياد ندارد كتابي را مانند قرآن كريم كه بر آن شروح و تفاسيري نوشته شده باشد به اندازه و مقداري كه براي قرآن نوشته شده است تا به جائي كه روافض قرآن را با جفر تفسير نمودهاند، با فساد پندارشان و سخافت گفتارشان و زشتي دعوايشان در آنچه مدّعي ميباشند كه: به علم باطن قرآن از راه علم جفر رسيدهاند.
و غير ايشان، از جَفر اشاراتي را از غيب به إعمال راههائي از حساب استنباط نمودهاند؛ مثل اين چيزي كه به حسن بن علي نسبت ميدهند كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم در رويائي ملوك بني اميّه را ديده بودند، و اين موجب رنجش و آزار خاطر پيامبر شد. پس خداوند فرو فرستاد آيهاي را كه غصّه و همّ و غمّش را زدود؛ و آن اين آيه بود:
لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ. «شب قدر بهتر از هزار ماه است.»
و مراد از هزار ماه مدّت دولت بني اميّه ميباشد؛ به علّت آنكه روزهاي خالص حكومتشان هشتاد و سه سال و چهار ماه شد كه تحقيقاً مساوي با هزار ماه ميباشد. [22]
و رافعي در حاشية كتاب بر لفظ جفر گويد: ابن قُتَيْبه گويد: جفر عبارت است از پوست جفري (بزي يا ميشي يا گوسالهاي) كه ادّعا نمودهاند كه: امام در آن هر چه را كه نيازمند به علم آن بودهاند و وقايع و حوادث آينده را تا روز قيامت در آن نوشته است.
پس از آن از ابنقتيبه مثالهائي را از تفسير ايشان نقل كرده است كه فقط عبارت است از دروغهاي ساخته و پرداخته و اكاذيب مختلقه كه ما به ذكر آنها در اينجا تطويل سخن نميدهيم.
سپس اشاره نموده است به آنچه در «كشف الظّنون» و «مقدّمة» ابن خلدون آمده است، و به دنبال آن گفته است: تمام اين مطالب نزد ما ساختگي و باطل و موضوع ميباشد. و گفتار دربارة جفر اسلوبي است از أساليب قصص و مبالغه و داستانسرائي، و ما گمان نداريم كه: عِلْم ماكانَ و ما يكون چيزي باشد كه گنجايش آن را يا گنجايش رمز آن را پوست گاوي داشته باشد- تا آخر كلامش
گفتار علاّمة محسن امين دربارة جفر
مرحوم امين فرموده است: أقُولُ: ظاهر أخبار آن است كه: جفر كتابي است كه در آن علوم نبويّه از حلال و حرام و احكام و اصول احتياجات مردم در احكام دينشان و آنچه ايشان را به صلاح در آورد در امر دنيايشان، و اخبار از بعضي حوادث، موجود است و ممكن است در آن تفسير بعضي از متشابهات قرآن مجيد آورده شده باشد.
و اما به شمار آوردن جفر را به عنوان علمي از علوم كه استنباط بشود از آن حوادث غيبيّه همان طور كه از «كشف الظّنون» و غير آن از آنچه گذشت به دست آمد و همان طور كه در اذهان بعضي از مردم ارتكاز دارد، پس ما بر چيزي كه آن را تأييد كند دست نيافتيم.
و عَلَي أيّ تقدير وجود كتابي مُسَمَّي به جفر منسوب به اميرالمومنين علي علیه السّلام در ميان شيعه و سنّي جاي گفتار نميباشد و طرفين در برابر آن سر تسليم فرود آوردهاند همچنانكه از آنچه ذكر كرديم معلوم شد.
بازگشت به فهرست
ردّ علاّمة امين بر رافعي در اتهامات وي
بنابراين، گفتار رافعي كه ميگويد: تا جائي كه قرآن را روافض با جفر تفسير نمودهاند، تا آخر آنچه را كه از كوزهاش تراوش كرده است ـ آن كوزهاي كه ممكن نيست از آن بتراود مگر همان چيزي كه در آن است ـ، اين نسبت رافعي به شيعه از سَخافت رأي و زشتي ادّعائي است كه در مدّعاي خود نموده است. زيرا:
اوَّلاً شيعه قرآن را با جفر تفسير ننموده است بلكه همان طور كه علماء مسلمين تفسير كردهاند به همان گونه تفسير كرده است. و ادّعاي علم باطن قرآن را بواسطة آنچه به ايشان از علم جفر رسيده است ننمودهاند بلكه أحدي از آنان ادّعا نكرده است كه: آن جفر به وي رسيده است و يا آنكه كتاب جفر را ديده است.
آري ايشان روايت كردهاند كه: جفر نزد ائمّة اهل بيت علیهم السلام وجود داشته است.
رافعي يك نفر شيعه را بياورد و معرفي نمايد كه او ميگويد: جفر نزد اوست، و يا يك نفر از آنان را بياورد كه قرآن را با جفر تفسير كرده باشد، اگر از راستگويان است؟!
و اين تفاسير شيعه است كه بر قرآن كريم نوشتهاند معروف و مشهور و اكثر آنها مطبوع ميباشد مانند «تفسير قمّي» و «مجمع البيان» و «جوامع الجامع» و «تفسير ابوالفتوح رازي» و «برهان» سيّد هاشم بحراني و «تبيان» شيخ طوسي، و «تفسير عيّاشي» و غيرها.
آيا در قدرت و توان رافعي هست كه در يكي از آنها بيابد كه: شيعه قرآن را با جفر تفسير نموده است؟!
و اما گفتارش كه: غير ايشان از جفر استنباط اشاراتي از غيب نمودهاند- تا آخر كلامش، اين هم مانند گفتار پيشينش حقيقت ندارد.
و حديثي كه با عبارت توهين آميزش اشاره بدان نموده است كه «مثل اين چيزي را كه به حَسَن بنعَلي نسبت ميدهند ـ تا آخرش» حديثي استكه موثّقين از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلّم روايت ميكنند كه آية شريفه نازل شده است دربارة مدّت ملك بني اميّه، و استنباط از جفر نميباشد و اصلاً راه و طريق محاسبة جفري در آن به عمل نيامده است. [1]
آري اين است كه رافعي را آزار داده است و بر او گران آمده است كه: آيه در مُلك و سلطنت روسا و پيشوايانِ او: بنياميّة أبرار و أتقيا(!) كه اهل أعمال مشهوره در اسلام هستند، نازل شده باشد؛ فلهذا شروع كرده است با تعبير به عبارات استخفاف آميز و توهينانگيز به اين كلامش كه: كَهذَا الَّذِي يَنْسِبُونَهُ... [2]
و امّا آنچه را كه از ابن قُتَيْبه نقل نموده است و از او در آن تقليد كرده است ـ همچنانكه دأب و رويّه و شأن ايشان است در أكثر اين دروغ بافيها و پرداختهاي پنداري كه از جانب خود اختلاق ميكنند و در كتبشان به امانت مينهند، و لاحقين آنان از سابقينشان تقليد كرده بدون تحقيق و تمحيص از يكديگر أخذ ميكنند ـ، نادرست است. او ميگويد: شيعيان ادّعا ميكنند كه: امام براي آنها كتابي نوشته است كه تمام نيازمنديهاي ايشان در آن موجود است ـ تا آخر كلامش. اين كلام، صحيح نيست، زيرا أحدي از آنان چنين ادّعائي نكرده است، بلكه رواياتي مستند ـ كه بعضي از آنها گذشت ـ از امامانشان روايت شده است كه متضمّن وجود اين كتاب نزد اميرالمومنين و ائمّة طاهرين از اولادشان ـ عليه و عليهم السّلامـ است، و آنها را روايت مينمايند و نقل ميكنند همان طور كه براي آنها روايت شده است. و آن روايات را علماي اهل سنّت نقل كردهاند و تأييد نمودهاند همچنانكه از «كشف الظّنون» و ابن خلدون شنيدي!
امّا شِنْشِنَة أخْزَمِيَّه در هر جا كه چيزي از كرامت اهل بيت علیهم السلام وارد شود إبا ميكند كه آن را بپذيرد، يا در برابر آن سكوت اختيار نمايد، يا بدون تكذيب يا استبعاد يا قَدْح يا مانند اينها، آن را بگيرد. فلهذا اين شنشنه، رافعي را وادار نموده است كه بگويد: در نزد ما تمام اين مطالب ساختگي و باطل و موضوع ميباشد ـ تا آخر كلامش؛ در حاليكه إعراض كرده است از تمام آنچه علماء نقل كردهاند و ابن خلدون آن را تأييد كرده است كه همانطور كه دانستي قابل دفع و اشكال نيست.
آري رافعي گمان نميكند كه: علم ماكان و مايكون بتواند خودش يا رمزش در پوست گاوي جا بگيرد. گويا وي جميع حوادث را در عالم كَوْن و جهان ايجاد حتّي مثل دميدنِ در خاكستر را خواسته است از آن اراده نمايد، و به مهمّات امور اكتفا نورزد. رافعي چنين گماني ندارد به علت آنكه از اهل بيت كه مفاتيح باب مدينة علم هستند نقل شده است!
(امّا بنگريد:) بدون فاصله پس از اين كلامي كه از وي نقل شد، در حاشية همان كتاب مذكور مطلبي را دارد كه محصّلش اين است:
ملك نورالدّين محمود بن زَنْگي قبل از فتح بيتالمقدّس به فاصلة بيست و چند سال منبري براي آنجا ساخت. و صاحب «روضتين» ذكر كرده است كه: اين شايد كرامتي از او باشد؛ و يا اينكه از آنچه أبوالحَكَم بن برجان أنْدُلسي در تفسيرش ذكر نموده است مطّلع شده است كه: او از فتح قدس در سنة فلان خبر داده است؛ و عُمْر نورالدّين در آن هنگام يازده سال بوده است؛ و مطلب همين طور واقع گشت كه او خبر داده بود؛ و اين از عجائبي است كه براي اين امَّت مرحومه اتّفاق افتاده است.
تمام اين قضايا و حوادث را رافعي معتقد است و بدان جزم و يقين دارد امّا گمان ندارد كه: پيغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم ممكن است بر پسر عمّش و باب مدينة علمش علم ماكان و مايكون را در جلد ثوري املاء نموده باشد. وَهْ چه نيكو أبوالعَلاءِ مَعَرِّي سروده است:
لَقَدْ عَجِبوا لاِ هْلِ الْبَيْتِ لَمّا أرَوْهُمْ عِلْمَهُمْ فِي مَسْكِ جَفْرِ
وَ مِرْآةُ الْمُنَجِّم وَهْيَ صُغْرَي أرَتْهُ كُلَّ عامِرَةٍ وَ قَفْرِ
1ـ «تحقيقاً هر آينه به شگفت آمدهاند دربارة اهل بيت در وقتي كه اهل بيت به ايشان علمشان را در پوست جفري نشان دادند.
2ـ در حالي كه آئينة منجّم (اُصْطُرلاب او) با آنكه كوچكتر است به وي نشان ميدهد هر ناحيه از جهان را كه معمور و آباد است، و يا قفر و خشك و بيآب و علف است.»
بازگشت به فهرست
تحريف سيد حسن امين در كتاب اعيان الشيعة پدرش
تمام مطالبي را كه ما از اوّل صفحة 239 تا اينجا ذكر كرديم، مطالب مرحوم آية الله سيّد محسن أمين عاملي بود كه در «أعيان الشّيعة» ج اوّل از ص 338 تا ص 350 از طبع دوم سنة 1363 هجري قمري مطبعة دمشق ابن زيدون، ذكر فرموده است. و اين طبع در زمان حيات ايشان و اشراف و مباشرت خود آن عالم جليل بوده است.
ولي در طبع چهارم كه در سنة 1380 و مطبعة انصاف بيروت و به تصدّي فرزند ايشان: سيّد حسن امين پس از رحلت ايشان صورت گرفت، فقط در يك صفحه و اندي يعني از آخر ص 244 تا اوائل ص 246 را از جلد اوّل ذكر كرده است؛ و به قدري دست تحريف در آن قوي بوده است كه در بدو امر تصوّر نميشود آن مطلب باشد.
اوَّلاً آقاي سيّد حسن در بدو مطلب در ص 338 عبارت محقّق شريف را در «شرح مواقف» كه ميگويد: «إنَّ الْجَفْرَ وَالْجَامِعَةَ كِتَابَانِ لِعَليٍّ علیه السّلام قَدْذُكِرَ فِيهِمَا عَلَي طَريقَةِ عِلْمِ الْحُرُوفِ الْحَوَادِثُ إلَي انْقِضَاءِ الْعَالَمِ وَ كَانَ الائمَّةُ الْمَعْرُوفُونَ مِنْ أوْلاَدِهِ يَعْرِفُونَهُمَا وَ يَحْكُمُونَ بِهِمَاـ اه» كه ما ترجمهاش را در ص 259 ذكركرديم به كلّي ساقط كرده است؛ با آنكه كلام محقّق شريف در اينجا بسيار مهمّ و از جهت استناد داراي ارزشي كامل است.
ثانياً تمام روايات وارده را كه از «بصائر الدّرجات» استشهاد بر مطلب نمودهاند و از ابتداي ص 339 تا ص 343 را استيعاب ميكند بجز ص 340 را كه ميفرمايد: «و منها مايدّل علي انَّه جلد ثَوْر - تا آخر» اسقاط و حذف نموده است.
ثالثاً عبارت او را در أواخر ص 343 كه «بعضَها علي أنَّه لايُدرَي أجلدُ شاةٍ أوجلدُ بَعير» را تا قريب نيم صفحه حذف نموده است.
رابعاً عبارت «كشف الظّنون» و عبارت «مقدمة» ابن خلدون را كه سه صفحة تمام از كتاب را استيعاب كرده است و همهاش تصديق به علوم غيبيّه و مكاشفات الهيّه براي أئمّة طاهرين- سلام الله عليهم اجمعين- است و براي استناد شيعه و ردّ كلام عامّه و اهل سنّت، دليل قوي و استوار بشمار ميرود، همه را به طور كلي اسقاط كرده است.
خامساً عبارت مصطفي صادق رافعي مصري را كه در كتاب «إعجازالقرآن» به شيعه جسارتها نموده و تفاسير آنان را از روي جفر قلمداد، و از حضرت سبط نبيّ اكرم امام حسن مجتبي علیه السّلام با عبارت استخفاف و توهينآميز ياد نموده است، و مرحوم پدر آية الله سيّد محسن امين پس از ذكر آن به دفع پرداختهاند و در قريب به سه صفحه، وي را مفتضح و رسوا كردهاند و مختلقات و بافتهها و ساختههاي او را همان طور كه اخيراً ديديم، بر ملا ساختهاند و حقّاً دفاع از ساحت ولايت و حريم تشيّع نمودهاند، همگي را حذف كرده است.
و به طور خلاصه مطالب مرحوم پدر را كه دوازده صفحة تمام را شامل شده است، فقط در يك صفحه و چند سطر مُثْله نموده است.
و براي اين عمل جز خيانت به حق و حقيقت، و دستبرد و تحريف در عبارت پدر، و تنقيص تشيّع و جانبداري از فرقة مخالف، چه محملي ميتوان تصوّر نمود؟!
ايشان نه تنها در اين مورد، بلكه در تمام مباحث مرحوم سيّد محسن در تمام مجلدات «اعيان الشّيعة» اين تزوير را به كار بردهاند، و مطالب نفيس را كه سنگر تشيّع را حفظ ميكند، و دفاع از حملات مخالفين است حذف نمودهاند؛ و حتّي در بعضي از عبارات تبديل و تغيير به عمل آوردهاند كه جز تحريف و تصحيف صريح محملي ندارد.
از همة اينها عجيبتر، و فجيعتر، و فظيعتر، تجرّي بر اسقاط امام زمان علیه السّلام است، كه به طور صريح و واضح بحث امام زمان را از «اعيان الشّيعة» مرحوم سيّد محسن به كلّي حذف كردهاند و امامان شيعه را يازده تن شمردهاند و باب امامت را در كلام پدر، به حضرت امام حسن عسكري علیه السّلام ختم كردهاند.
مرحوم مولّف «اعيان الشيعة»: سيّد محسن امين جلد چهارم از آن را به دو قسمت نمودهاند:
قسمت اول در سيرة حضرت امام حسن، و امام حسين، و حضرت امام زين العابدين و حضرت باقر العلوم وحضرت صادق علیهم السلام . قسمت دوم در سيرة حضرت امام موسي كاظم و باقي أئمّة طاهرين سلام الله عليهم أجمعين تا حضرت صاحب الزّمان علیه السّلام ميباشد.
قسمت دوم از صفحة اول تا صفحة 325 در سيرة حضرت موسي بن جعفر تا حضرت عسكري علیهم السلام ميباشد و از صفحة326 را تا آخركتاب كه صفحة540 از طبع اوَّل سنة 1356 مطبعة ابن زيدون دمشق ميباشد استيعاب نموده است. و اين كتاب با اين خصوصيّات در زمان حيات مرحوم مولّف امين طبع و منتشر گرديده است.
اما پس از فوت ايشان پسر ايشان: سيّد حسن امين كه به طبع مجدّد كتب پرداخته است، بحث از امام زمان را به كلّي اسقاط نموده و به سيرة امام حسن عسكري علیه السّلام كتاب را خاتمه داده است.
و چون در قسمت دوم از جلد چهارم ميبايد دويست و پانزده (215) صفحه ساقط شود، و كتاب كم حجم و نازك به نظر ميرسيد، ايشان مقداري از قسمت اوّل جلد چهارم را در قسمت دوم آوردهاند تا مقدار اسقاط شده چشمگير نباشد.
و بنابراين در طبع سوم كه بعد از رحلت مصنّف كتاب انجام دادهاند، قسمت اوّل از جلد چهارم را اختصاص به سيرة امام حسن و امام حسين و امام زين العابدين دادهاند و قسمت دوم را از حضرت باقر تا حضرت امام حسن عسكري علیهما سلام ذكر كردهاند.
و لهذا ميبينيم: در طبع سوم كه در سنة 1380 در مطبعة انصاف بيروت صورت گرفته است در الجزء الرَّابع- القسم الثّاني در ص 194 كتاب در احوالات حضرت عسكري خاتمه يافته است و در ص 194 داستان سرقت مشهد عسكريّين علیهما سلام كه پايان كتاب است آورده شده است.
اين خيانتي بزرگ و گناهي نابخشودني است كه كسي دست در كتاب عالم جليلي ببرد، و به نام او و به املاء او كتاب او را طبع كند، آنگاه چون خودش امام زمان را قبول ندارد آن را نسبت به پدر عالم شيعة زحمت كشيدة رنج بردة از دنيا رفتة غير قادر بر تكلّم بدهد، و از لسان او و قلم او امامت را به حضرت عسكري ختم كند و آن عالم را در دنيا به يازده امامي معرّفي كند.
ميدانيد: مسأله چقدر ذي اهميّت است؟! به عقيدة حقير جرم و جنايتي از آن بالاتر نيست.
آخر اي عزيز من! تو امام زمان را قبول نداري، نداشته باش! مباركت باشد! چشمت كور است، كور باشد. كسي به تو و امثال تو از فرنگي مآبها اصرار ندارد كه بفهمند و بدانند؛ وليكن چرا اين را به عالمي جليل و مرجعي بزرگوار، و مولّفي به نام مولّف شيعه، و رنجديدهاي در عمر متجاوز از هشتاد سال در كتابخانهها و با تأليفات و عبادتها و زيارتها و... نسبت ميدهي؟!
چرا از لسان وي و قلم وي امام زمان را حذف ميكني؟! و خط بطلان بر آن ميكشي؟! شما خودت در كنفرانسها و برخوردهاي با فُكُلي مآبان همقطار بيروتي و دانشگاهي خود هر چه ميخواهي انكار كن! و به نام خودت كتاب و دائرةالمعارف بنويس و در آنجا نامي از آن حضرت نياور! كسي به تو كار ندارد، ايراد نميگيرد؛ چرا كه آنقدر نظاير اين بيحرمتيها ديده شده است كه از جواب و پاسخ و محاجّه، انسان به واسطة عزّت وجود، و شرافت عمر و وقت خود شرم ميكند آن را دنبال نمايد.
امّا به سيّد محسن امين صاحب «أعيان الشّيعة» آن مجتهد بيدار و والا، انسان چنين نسبتي بدهد و دست تحريف و سرقت در كلام او ببرد و يك قسمت 215 صفحهاي از كتاب را كه راجع به آن قائم آل محمّد است حذف كند و اين دائرة المعارف اصيل را از زبان چنين عالمي از اعتبار بيندازد و او را يازده امامي به دنيا و جهان معرّفي كند، گناهي است نابخشودني. والله خيانتي است عظيم.
طبعاً اطّلاع بر اين امور منحصر به حقير و آنهم پس از ساليان دراز و فحص و تتبّع و مقابله ميان طبعهاي خود صاحب «أعيان» و طبعهاي فرزندشان نبوده است. كتاب «أعيان الشيعة» كتابي است جهاني و جزو اصول مدارك شيعه به شمار ميآيد، لابد افراد بسياري از اين جرم و جنايت مطّلع شدهاند و به مجدِّد طبع كتاب فشارهائي آوردهاند، تا او خود را مجبور ميبيند تا به طبع بحث و سيرة امام زمان علیه السّلام مجدّداً اقدام كند؛ امّا اوّلاً چون جزء دوّم از جلد چهارم را به حضرت امام حسن عسكري علیه السّلام ختم نموده بود اينجا اضطراراً و اجباراً اين بحث را جزء سوم از جلد چهارم قرار ميدهد و به نام القسم الثالث من الجزء الرّابع بدون تاريخ در مطبعة دارالتعارف للمطبوعات بيروت به طبع ميرساند؛ و معذلك باز در اين كتاب نيز در مطالب، حذف و تغيير و تبديلي به عمل آمده است و با تطبيق با كتاب اصل اين حقيقت مشهود ميگردد. اين كتاب در 155 صفحه طبع شده و به امضاي المولّف در تعليقة آخر خاتمه مييابد.
بازگشت به فهرست
تحريف ديگر از سيد حسن امين
گويا سيّد حسن امين عُقدة دلش از انكار امام زمان با طبع اضطراري سيرة آنحضرت خالي نميشود؛ لهذا دست به تدوين دائرة المعارفي مستقلّ به نام خود-نه به نام پدر- ميزند. طبع اوّل اين دائرةالمعارف كه هشت مجلّد آن نزد حقير موجود است به نام «دائرة المعارف الإسلاميّة الشّيعيّة» ميباشد. طبع دوم مجلّد اول آن در بيروت سنة 1393 و مجلّد هشتم آن أيضاً در بيروت در سنة 1394 به طبع رسيده و انتشار يافته است.
ايشان تمام جلد دوم[3] را اختصاص به سيرة أئمّه علیهم السلام داده و در ابتداي آن چنين مينويسند: هذا هوَ الجُزءُ الثَّاني مِن دائرة المعارفِ الإسلاميّةِ الشّيعيّة يَتضمّنُ بقيّةَ سِيَر الائمَّةِ ثُمَّ تبتدِيُ البُحوثُ مُرَتَّبةً علي حُرُوفِ المُعْجَم.
آنگاه شروع ميكنند به سيرة حضرت فاطمة زهراء علیها سلام، و سپس حضرت امام حسن مجتبي و همچنين يكايك از امامان تا حضرت امام حسن عسكري علیه السّلام ، و در صفحات آن كه هر يك داراي سه ستون ميباشد در صفحة 94 أئمّه علیهم السلام را به حضرت عسكري ختم ميكنند و يك كلمه نامي از امام زمان نميآورند. و پس از بحثي از سيّد محمد باقر صدر در تحت عنوان دَوْرُ الائِمَّةِ في الحياة الإسلاميّة كه به صفحة 97 خاتمه پيدا ميكند، از صفحة 98 شروع به بحث مطالب طبق حروف معجم كرده و اوَّلين حرف معجم كتاب را «آب حيات» قرار ميدهند، و سپس به بحث در مطالب به ترتيب حروف معجم ميپردازند.
باري ايشان در اينجا كه به نام دائرةالمعارف شيعه ميباشد، و اين كتاب معرّفي مذهب شيعه است و منظور از شيعه شيعة اثناعشري است نه اَحَد عشري، نامي از حضرت بقيّةالله نميبرند، و كتاب را دربارة بحث و معرّفي امامان تشيّع به حضرت عسكري ختم مينمايند.
آيا اين صحيح است كه: انسان دائرةالمعارفي به نام عقيدة طائفهاي بنويسد، و در معتقدات آنها از نزد خود تصرّفي كند؛ آنگاه آن را به آن طائفه نسبت دهد؟!
روي سخن ما بلكه سخن هر مرد عادي و عامي با ايشان بر اين است كه: عقيدة شما امام زمان نيست نباشد؛ چرا آن را به شيعه نسبت ميدهي؟! و به عنوان معرّفي أئمّة شيعه به حضرت امام حسن عسكري علیه السّلام پايان ميدهي؟!
ما نميگوئيم: شما شيعة دوازده امامي باش! ما نميگوئيم شما حتّي مسلمان باش! فرض ميكنيم: شما يك نفر مرد يهودي يا نصراني كه ابداً عقيده به رسالت ندارند، تا چه رسد به ولايت و خاتميّت حضرت بقيّة الله- عجّلاللهتعاليفرجهالمبارك-. وقتي يك نفر يهودي و يا نصراني از عقيدهاي در بارة قومي مينويسد، نميتواند عقائد خود را در آن داخل كند و عقيدة آن گروه را ممزوجي از عقيدة خود و عقيدة آنان به شمار آرد و تحويل دهد. ملل مختلفة جهان در آداب تفتيش عقائد و رسوم هر قوم، اين قاعدة صحيح را بايد مراعات كنند.
مستشرقين و خاورشناساني كه در بحث و تحرير و تقرير و تدوين عقائد شرقيها از نزد خود چيزي اضافه و يا كم نمودهاند و يا تغييري در بيان آن دادهاند، از درجة اعتبار ساقط و مردم آنان را بدون هويّت و شخصيّت در جهان علم ميشناسند. و تازه مستشرق ديگر بعداً ميآيد و گفتار او را ابطال ميكند و مواضع تحريف را نشان ميدهد. امّا افراد خاورشناس اصيل-كه بسيار كماند- هيچگاه از تفحّص خود دست برنميدارند و تا در استقراء و فَحْص خود به يقين نرسند چيزي را به قومي نسبت نميدهند، و خود را كاملاً بيطرف نموده، از آراء و افكار و أهواء خود در آن نميافزايند، و معتقدات خويشتن را با آن نميآميزند؛ تا چه رسد به شخصي كه اگر شخصيت و آبروئي پيدا كرده باشد، در اثر شخصيّت و آبروي پدر بزرگوار اوست كه اگر بندبندش را جدا كنند نميتواند منكر حضرت صاحب الزَّمان بشود. آنگاه اين فرزند در اين دائرةالمعارف شيعه، اصل و عمده و ستون آن را بشكند، و آنان را أبتر و دُم بريده و بدون وليّ و سرپرست و صاحب اختيار برخلاف نصوص صريحة رسول خدا و امامان يكي پس از ديگري، و مشاهده و ديدار ارباب صاحب يقين، بداند و اين عقيده را بدين گروه منتسب سازد. اين منطق در منطق صاحب بصيرتان، منطق متعفّن و گنديده به بوي تجدّد و غربزدگي و فراموش كردن اصالت خانوادگي و دستخوش آراء فرومايه و پست كوتهنظران گرديدن است.
سيّد حسن امين همچنين گويا دربارة حذف بقيّه الله الاعظم از دائرة المعارف خود نيز خود را مواجه حملاتي ديده است كه در طبع مجدَّد آن كه در سه جلد قطور است كه مجموعاً دوازده جلد است و جلد اول آن شامل بر چهار مجلّد از طبع نخستين ميگردد، در طبع سوّم سنة 1401 هجري قمري دارالتعارف بيروت، در مجلّد اول در جزء دوم كه عين آن مطالب طبع پيشين را تا حضرت امام حسن عسكري علیه السّلام ذكر كرده است و در ص 62 خاتمه داده است؛ به دنبال آن در صفحة بعد فقط 7 سطر كوتاه بدين الفاظ امام زمان را معرفي كرده و ميخواهد خود را از تهاجم افكار برهاند.
عين عبارت وي در صفحة 63 اين است:
مُحَمَّد بن الحَسَن الْمَهْدِيّ علیه السّلام
«ولد سنة 255 بسامرّاء في ايّام المعتمد، ولم يخلِّف أبوه ولداً غيره و كانت سنّه عند وفاة أبيه خمس سنين، و كان سفراوه في الغيبة الصُّغري عثمان بن سعيد، ثمّ ابنه محمّد بن عثمان، ثُمّ الحسين بن روح، ثمّ عليّ بن محمّد السَّمُريّ، و كان بين مولده و انقطاع السِّفارة أربع و سبعون سنة.»
ملاحظه ميشود كه: در اين عبارت هم لقب صاحب الامر يا صاحب الزّمان يا بقيّة الله و امثالها را ذكر نكرده است، واشارهاي به حيات و طول عمر و قضاياي واقعه و غيرها ننموده است؛ با آنكه در سه مجلّد ضخيم و قطور اين دائرة المعارف كه دوازده جلد از طبع پيشين را شامل است هزاران مطلب گوناگون صفحات را پر كرده است.
باري مقصود ما در اينجا از ذكر اين مطلب آن بود كه: دوستان و أحبّه و أعزّة از طلاّب بدانند كه: طبعهاي «اعيان الشيعة» كه به دست ايشان صورت گرفته است، همگي محرّف و از درجة اعتبار ساقط است. و در مطالعات و مراجعات به طبعهاي نخستين آن كه در زمان حيات خود مرحوم آيةالله بوده، مراجعه نمايند و آن را مصدر براي أبحاث علميّة خود قرار دهند.
از سيّد حسن امين كه تصوير خود را در صدر كتاب با زُلْف فرنگي و ريش تراشيده، و زُنَّار و كراوات نصاري زينت بخش كتاب نموده است، بيش از اين نبايد توقّع داشت، و در مطالب منقولة ايشان بايد فحص و جستجو كرد و با مطالب صاحب أعيان تطبيق كرد، وگرنه همگي از درجة اعتبار ساقط ميباشد.
يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا أنْتُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ. [4]
بازگشت به فهرست
گفتار مغنيّه دربارة جفر
شيخ محمّد جواد مَغْنِيّه در كتاب «الشّيعة و التّشيّع» آورده است:
الْجَفْر:
در بعضي از مولَّفات أهل سنّت و شيعه وارد است: كه در نزد اهل بيت علم جفر است، و ايشان آن را از هم، امامي از امام ديگر، تا برسد به جدّشان رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلّم به ارث ميبرند. و از كتب أهل سنّت كه در آن علم جفر ذكر گرديده است «مَوَاقِفِ» إيجي، و شرح آن از جُرْجَاني حَنَفي، و ديگر «فُصُول المُهِمّة» ابن صَبَّاغ مالكي است. و أبو العلاء مَعَرِّي در اينجا گويد...
(در اينجا مرحوم مغنيّه دو بيت او را كه ما از «اعيان الشّيعة» در صفحة 253 نقل كرديم آورده است و پس از آن گويد:) و افرادي از أهل سنّت و شيعه اين را نفي نمودهاند و معتقد نشدهاند كه: چيزي به اسم جفر در نزد اهل بيت و در نزد غير ايشان وجود داشته است.
علم جفر كدام است؟
كساني كه قائل به وجود جفر شدهاند در تفسير معني آن با هم اختلاف كردهاند:
بعضي گفتهاند: جفر عبارت است از: نوعي علم حروف كه از آن شناسائي و علم وقايع و حوادث در زمان مستقبل را استخراج ميكنند.
و بعضي گفتهاند: جفر كتابي است از پوست[5] كه در آن بيان حلال و حرام و اصول احتياجات مردم از احكامي كه در آن صلاح دينشان و دنيايشان ميباشد[6] وجود دارد.
و بنابراين اصولاً جفر ربطي و اتّصالي با علم به غيب ندارد.
و طرفه آن است كه: عالم كبيري از علماءِ حنفي كه شريف جُرجاني باشد قائل به اوّل است و ميگويد: جفري كه نزد أهل البيت ميباشد از آن استخراج حوادث غيبيّه ميگردد.
و عالمي كبير از علماءِ إماميّه كه سيّد محسن أمين باشد با او در اين جهت مخالفت نموده و قائل به دوّم است و ميگويد: جفر علم حلال و حرام است فقط.
جُرْجاني در كتاب «مَواقِف و شرح آن» ج 6، ص 22 عين اين عبارت را ذكر كرده است:
«جفر و جامعه دو كتاب ميباشند براي عليّ رضی الله عنه؛ و در آنها بر طريقة علم حروف، حوادث تا انقراض عالم ذكر گرديده است، و أئمّة معروف و مشهور از اولاد وي آنها را ميدانستند و بدانها حكم ميكردند.»
و سيّد محسن امين در كتاب «نَقْضُ الْوَشِيعَة» ص 295 گويد: جفر علمي از علوم نيست اگر چه بسياري توهّم نمودهاند، و مبني بر جداول حروف نميباشد. در اين مورد نه خبري وارد گرديده است و نه روايتي (تا آنكه ميگويد) وليكن مردم در تفسير آن گشادبازي نمودهاند و راجع به آن مطالبي را گفتهاند كه به مستندي استناد ندارد، همانطور كه شأن و حال مردم در اين گونه امور اين گونه ميباشد.
و در «أعيان الشّيعة» قسم أوّل از ج1، ص 246 طبع 1960 گويد: ظاهر از أخبار آن است كه: جفر كتابي است كه در آن علوم نبويّه از حلال و حرام و آنچه مردم در أحكام دينشان و صلاح دنياشان بدان نيازمندند ميباشد. [7]
سيّد امين كه اماميّه جمعاً به علمش و دينش وثوق دارند جفر را به معني علم غيب ازاهل بيت نفي ميكند، و عالمي عظيم از حَنَفيها اثبات مينمايد و ميگويد: «عِنْدَهُمْ عِلْمُ مَا يَحْدُثُ إلَي انْقِرَاضِ الْعَالَمِ.»
و از اينجا روشن شد كه: گفتار شيخ ابوزُهره و غير او از كساني كه قول به جفر را از اختصاصات اماميّه دانستهاند و بدانها نسبت دادهاند كه: ايشان چنين ميدانند كه: اهل بيت از علم جفر استخراج علم غيب ميكنند، و امثال اين مطالب را كه غير اماميّه از فرق اسلاميّه إدّعا ميكنند و به اماميّه نسبت ميدهند، منظوري ندارند مگر آنكه تشنيع و تعييب كنند و باد فتنه و فساد برانگيخته، هوا را غبار آلود، و آب را گلآلود نمايند. همين طور است گفتارشان در دعوي تحريف قرآن، و نقص از آن، و دعواي وَحْي و إلهام به امامان.
و به همة اين سخنان اضافه كن كه مسألة جفر از اصول دين و از اصول مذهب نزد اماميّه نيست، بلكه تنها يك امر نقلي ميباشد به تمام معني الكلمه مانند مسألة رجعت، هر كس برايش ثابت شود ايمان ميآورد و هر كس برايش ثابت نشود آن را ردّ مينمايد. و وي در هر دو حال مسلمان سنّي است اگر سنّي باشد و مسلمان شيعي است اگر شيعه باشد. [8]
در آنچه آية الله سيّد محسن امين و شيخ محمد جواد مَغْنِيّه، علم جفر را به معني خصوص علم غيب به طريق استكشاف نسبت به مواقع و وقايع آتيه نفي نمودهاند- البته دانستيم كه: در «اعيان الشّيعة» علم به اخبار از بعض حوادث آينده را ضميمه ميكند، ولي در «نقض الوشيعة» بنابر نقل مغنيّه آن را يكسره انكار مينمايد- مواضعي از محلّ تأمّل و اشكال وجود دارد، و ما قبل از آنكه آن مواضع را مشخّص سازيم لازم است به كلام مَغْنِيّه دربارة علوم امام گوش فرا دهيم، و سپس اشكالات آن را بيان كنيم و پس از آن به اشكال در مورد بحث كه مسألة جفر است بپردازيم:
بازگشت به فهرست
گفتار مغنيه در كيفيت علم غيب امامان
مغنيّه در كتاب «الشِّيعة و التَّشيّع» در بحث از علوم امام پس از مختصري گفتار ميفرمايد:
شريف مرتضي در «شافي» ص 188 با عبارتي بدين نصّ ميگويد: «مَعَاذالله كه ما براي امام علمي را از علوم ايجاب كنيم مگر آنچه را كه ولايتش اقتضا كند و احكام شرعيّه بدان مستند گردد. و علم غيب از اين امور خارج ميباشد.»
و در ص 189 ميگويد: «بر امام واجب نيست كه علم صنايع و حرفهها و فنون را بداند و آنچه را كه نظير اين امور ميباشد از آنچه تعلّقي به شريعت ندارد. اين اموري است كه مربوط به صاحبانش ميباشد. آنچه بر امام واجب است آن است كه: احكام را بداند و در دانستن آن مستقل باشد و در معرفت آنها نيازي به غير نداشته باشد؛ به علّت آنكه وي پاسدار و برپادارنده و صاحباختيار اقامة احكام و تنفيد احكام است.»
و طوسي در «تَلْخيص الشَّافي» مطبوع با أصل «شافي» در ص 321 گويد:
«واجب است امام عالم باشد به آنچه كه حكم در آن لازم است، و واجب نيست كه عالم باشد به آنچه كه به نظر وي تعلّق نميگيرد.» مثل شؤوني كه اختصاص به او ندارد و در آن شؤون به او مراجعه نميشود.
و اينها تماماً با گفتار شيعة اماميّه تطبيق دارد كه: امام بندهاي از بندگان خداست و بشري است در طبيعت خود و صفات خود، و فرشته نيست و پيامبر نيست. و امّا رياست عامّة ديني و دنياييِ او بيشتر از علم به أحكام شريعت و سياست شؤون عامّه را اقتضا ندارد.
و چگونه به شيعة اماميّه گفتار به آنكه أئمّة ايشان علم غيب ميدانند را ميتوان نسبت داد در حالي كه ايشان به كتاب الله ايمان دارند و قول خدا را كه از پيامبرش حكايت ميكند تلاوت مينمايند كه: «وَ لَوْ كُنْتُ أعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْرِ».[9] «اگر من چنين بودم كه غيب ميدانستم البته در فراگيري و جمع آوري خير، زياد ميكوشيدم.»
و قول خدا: إنَّمَا الْغَيْبُ لِلّهِ. [10] «غيب فقط مختصّ خداست.»
و قول خدا: قُلْ لاَيَعْلَمُ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَ الارْضِ الْغَيْبَ إلاَّ اللهُ. [11] «بگو: در آسمانها و زمين كسي كه غيب را بداند جز خدا كسي نيست.»
و شيخ طبرسي در «مجمع البيان» در تفسير آية 123 از سورة هود: وَلِلّهِ غَيْبُ السَّمَوَاتِ وَ الارْضِ «و از براي خداست فقط، غيب آسمانها و زمين.» ميفرمايد: «به شيعه اماميّه ستم روا داشته است كسي كه بديشان نسبت دهد كه: امامان علم غيب ميدانند. و ما سراغ نداريم احدي از آنان را كه براي احدي از خلايق جايز بداند كه: او را به علم غيب توصيف نمايند.
و اما آنچه از اميرالمومنين علیه السّلام نقل شده و خاصّه و عامّه آن را روايت نمودهاند از إخبار به امور غيبيّه در خطبههاي مَلاحِم و غيرها مثل اشاره به صاحب الزَّنْج و به آنچه به امت بزودي در آتيه از بنيمروان ميرسد، و نظير اين گونه اموري كه او و أئمّة هُدَي از اولاد او خبر دادهاند، اينها اخباري است كه از پيغمبر صلی الله علیه و آله تلقّي شده است از آن خبرهائي كه خداوند او را بدانها مطّلع نموده است. بنابراين معني ندارد به كسانيكه اين أخبار مشهوره را از امامان روايت مينمايند نسبت داده شود كه: آنها معتقدند كه أئمّه عالم به غيب هستند. وَ هَلْ هَذَا إلاَّ سَبٌّ قَبيحٌ وَ تَضْلِيلٌ لَهُمْ، بَلْ تَكْفِيرٌ، لاَ يَرْتَضِيهِ مَنْ هُوَ بِالْمَذَاهِبِ خَبِيرٌ، وَ اللهُ هُوَ الْحَاكِمُ وَ إلَيْهِ الْمَصِيرُ.»
و اگر فرض شود كه: خبري يا گفتاري نسبت علم غيب را به أئمّه ميدهد بايد آن را طرح و ردّ نمود به اتفاق مسلمين.
امام رضا علیه السّلام ميفرمايد: «لاَ تَقْبَلُوا عَلَيْنَا خِلاَفَ الْقُرآنِ؛ فَإنَّا إنْ تَحَدَّثْنَا حَدَّثْنَا بِمُوافَقَةِ الْقُرْآنِ وَ مُوَافَقَةِ السُّنَّةِ. إنَّا عَنِ اللهِ وَ عَنِ رَسُولِهِ نُحَدِّثُ، وَ لاَ نَقُولُ: قَالَ فُلاَنٌ وَ فُلاَنٌ.
فَإذَا أتَاكُمْ مَنْ يُحَدِّثُكُمْ بِخِلاَفِ ذَلِكَ فَرُدُّوهُ! إنَّ لِكَلاَمِنَا حَقِيقَةً، وَ إنَّ عَلَيْهِ لَنُوراً؛ فَمَا لاَ حَقِيقَةَ لَهُ وَ لاَ نُورَ عَلَيْهِ فَذَاكَ قَوْلُ الشَّيْطَانِ.»
«نپذيريد مطلبي را كه بر عهدة ما باشد خلاف قرآن! به سبب آنكه ما اگر حديثي بيان نمائيم حديث موافق قرآن و موافق سنّت بيان مينمائيم. ما از خدا و از رسول او حديث ميكنيم و نميگوئيم: فلان و فلان گفت.
بنابراين زماني كه كسي به حضور شما بيايد و به خلاف اين منهاج، حديثي بيان كند آن را رد كنيد! البته براي كلام ما حقيقتي است، و بر كلام ما نوري احاطه دارد، پس اگر چيزي داراي حقيقت نبود و بر آن نوري گسترده نبود آن كلام، گفتار شيطان است.»
و با كلامي كه بدان سخن تمام گردد، در عقيدة شيعه، علوم أئمّه و تعاليمشان محدود است به كتاب الله و سنّت پيمبرشان، و از امام اول تا امام دوازدهمينشان هر يك احاطة شاملة كامله به يكايك از آنچه در اين دو اصل وارد شده است دارند از ألِفْ تا ياء به طوري كه از علم ايشان معني آيهاي از آيات قرآن حكيم تنزيلاً و تأويلاً بيرون نميباشد، و چيزي از سنّت رسول الله قولاً و فعلاً و تقريراً فروگذار نميباشد. و چقدر از جهت فضل و علم كفايت ميكند كسي كه إحاطه به علوم كتاب و سنّت داشته باشد!
اين منزله و مرتبهاي است كه بدان بالا نميرود و بالا نخواهد رفت و در آن مقام و منزلت متمكّن نميگردد أحدي غير از ايشان. و از اين جهت است كه آنها پيشواي همة مردماند پس از جدّشان حضرت رسول اكرم.
البتّه اهلالبيت علوم كتاب و سنّت را فهميدهاند و حفظ نمودهاند تماماً از رسول خدا همچنانكه رسول خدا گرفت و حفظ كرد از جبرائيل، و همچنانكه حفظ كرد جبرائيل از خدا، و فرقي أبداً در ميان نيست مگر به واسطه فقط لاغير. و شاعر امامي مذهب اين را به نظم آورده و گفته است:
إذَا شِئْتَ أنْ تَبْغِي لِنَفْسِكَ مَذْهَباً يُنَجِّيكَ يَوْمَ الْبَعْثِ مِنْ لَهَبِ النَّارِ
فَدَعْ عَنْكَ قَوْلَ الشَّافِعِيِّ وَ مَالِكٍوَ أحْمَدَ وَالْمَرْوِيَّ عَنْ كَعْبِ أحْبَارِ
وَ وَالِ اُ نَاساً نَقْلُهُمْ وَحَدِيثُهُمْ رَوَي جَدُّنَا عَنْ جَبْرَئيلَ عَنِ الْبَارِي
1- «اگر ميخواهي كه براي خودت مذهبي را بجوئي كه تو را در روز رستاخيز از فوران آتش دوزخ نجات بخشد.
2- از خودت گفتار شافعي و مالك و احمد و آنچه را كه از كعب الاحبار روايت شده است دور كن.
3- و ولايت مردمي را بگزين كه نقلشان و حديثشان: روايت كرد جدّ ما از جبرائيل از حضرت باري، است.»
علي علمش را از پيغمبر گرفت و حَسَنَيْن از پدرشان گرفتند، و عليّ بن الحسين از پدرش گرفت و هكذا هر امامي علم خود را از امامي گرفت. و اصحاب سيره و تاريخ نويسان روايتي ننمودهاند كه احدي از أئمّة دوازده گانه علمشان را از يكي از اصحاب و يا از يكي از تابعين و يا غير او أخذ كرده باشند. بنابراين تحقيقاً مردم علمشان را از أئمّه گرفتهاند و أئمّه از احدي نگرفتهاند.
حضرت امام صادق علیه السّلام ميگويد: عَجَباً لِلنَّاسِ يَقُولُونَ: أخَذُوا عِلْمَهُمْ كُلَّهُ عَنْ رَسُولِ اللهِ، فَعَمِلُوا بِهِ وَاهْتَدَوْا، وَ يَرَوْنَ أنَّا أهْلَ الْبَيْتِ لَمْنَأْخُذْ عِلْمَهُ وَ لَمْنَهْتَدِ بِهِ، وَ نَحْنُ أهْلُهُ وَ ذُرِّيَّتُهُ؛ فِي مَنَازِلِنَا اُنْزِلَ الْوَحْيُ، وِ مِنْ عِنْدِنَا خَرَجَ الْعِلْمُ إلَي النَّاسِ. أفَتَرَاهُمْ عَلِمُوا وَ اهْتَدَوْا، وَ جَهِلْنَا وَضَلَلْنَا؟!
«اي شگفتا از مردم! ميگويند: ايشان تمامي علمشان را از رسول الله أخذ نمودهاند! پس بدان عمل كردند و راه يافتند؛ و چنين ميبينند كه: ما اهل بيت علم او را اخذ ننمودهايم و به واسطة او راه نيافتهايم، با وجود آنكه ما اهل او و ذُرّيّة او هستيم، و در منزلهاي ما وحي نازل شده است، و از نزد ما علم به سوي مردم روان گرديده است. آيا تو چنين ميبيني كه: ايشان دانستند و هدايت شدند، امّا ما جاهل مانديم و گمراه شديم؟!»
و حضرت امام باقر علیه السّلام ميگويد: لَوْ كُنَّا نُحَدِّثُ النَّاسَ بِرَأيِنَا وَ هَوَانَا لَهَلَكْنَا؛ وَلَكِنَّا نُحَدِّثُهُمْ بِأحَادِيثَ نَكْنِزُهَا عَنْ رَسُولِ اللهِ، كَمَا يَكْنِزُ هَوُلآءِ ذَهَبَهُمْ وَفِضَّتَهُمْ.
«اگر ما به رأي خود و هواي خود براي مردم سخن ميگفتيم تحقيقاً هلاك گرديده بوديم؛ وليكن ما با آنها گفتگو مينمائيم با احاديثي كه از رسول خدا جمع كرده و نگهداري نمودهايم همان طوري كه اين مردم طلايشان را و نقرهشان را حفظ نموده و اندوخته ميكنند.»
و از اينجا روشن ميشود جهل يا دَسّ موجود در كلام آن كه گفته است: شيعه چنان ميدانند كه: علم أئمّه الهامي است و كسبي نيست؛ و برخي پا را از اين فراتر نهاده و به شيعه نسبت دادهاند گفتار به اين را كه بر امامان وحي نازل ميشود؛ و اين گفتار را علاوه بر آنچه از احاديث بيان نموديم، باطل ميكند آنچه شيخ مفيد در كتاب «أوَائل الْمَقالاَت» فرموده است:
قَامَ الاتِّفَاقُ عَلَي أنَّ مَنْ يَزْعُمُ أنَّ أحَداً بَعْدَ نَبِيِّنَا يُوحَي إلَيْهِ فَقَدْ أخْطَأَ وَ كَفَرَ.» [12]
«اجماع و اتّفاق بر آن استوار است كه: هر كس گمان كند كه بر احدي پس از پيمبر ما وحي نازل ميشود، تحقيقاً خطا كرده و كافر شده است.»
اين بود كلام مَغْنِيّه كه از روي محبّت و دفاع از حريم تشيّع دربارة علم امام نگاشته است. وليكن نبايد اين محبّت و دلسوزي بجائي بكشد كه بعضي از سرمايههاي اصيل امامان را به خاطر دفع كلام سُنِّيان و إخماد نائرة غوغا و صحنهسازي و آشوبگري آنان به خاك نسيان سپرد.